آخرین چمدان

آخرین چمدان ایران رو باز میکنم، شب اول چمدان ها رو تند تند باز کردم، الا این یکی که دیگه نایی برای باز کردنش نبود، حالا با حوصله و آرام مشغولم از لابه لای کتاب ها و لباس ها و شیرینیها عطر ایران مستم میکنه این نه بوی سبزی خشکه نه بوی شیرینیها، بوی ایرانه بوی خونس، بوی اصفهانه و هوایی خوش مهمان نوازش در این چهل روزه. با دیدن هر شی ای روز های زود گذشته ی ایران جلو چشمام رژه میرن .هدیه ها یکی یکی توی خونه جا میگیرن ، لباس ها توی کمد آویزان میشن ، چمدان خالی برمیگرده توی انباری تا کی دوباره به عشق و ذوق پر بشه تا کی دوباره برگرده تو اتاق بنفش ، همسایه ی خاله آذین شه ، اون جایی که فقط یک دیوار نازک بینشون هست و دو تا در همیشه باز...

0 نظر:

Post a Comment

دیروز و امروز من