دزد

یک کسی نگاه پر شوق و براق رفیقم را دزدیده بود،
یک کسی نشاط و سرمستی رفیقم را غارت کرده بود،
من "طاقت غربت" این چشمها را نداشتم ، من غمگین شدم و هراسان
گفتم برای دزد پلید نامه مینویسم ، شکوایه پر میکنم
قلم که به کاغذ رسید، نوشتم:
"ممنونم جناب دزد، ممنون که رفیقم را جا گذاشتید ، شوق چشمانش و نشاط دلش را اما شما جایی برایش پیدا نمیکنید به زودی از آن ما خواهد شد دوباره."

2 نظر:

Blogger Safa ‡...

خوش به حال رفیق

Friday, May 07, 2010 3:10:00 AM  
Anonymous Anonymous ‡...

هر چی فکر کردم کی رو می گی به جایی نرسیدم...‏

Wednesday, May 12, 2010 3:54:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من