ناخنک۲:
۲۱فوريه ۲۰۰۲
«…امروز براى ياسى از تضادّ احساساتم ميگفتم،هر چه بيشتر اينجا ميمانم بيشتر دچارش ميشوم،براى من اين خطّه شده «سرزمين تضاد ها»:
از يک سو همه چيز خوب و حتّى عاليست،خوب ميدانى که سرزمين مناسبى خواهد بود براى پرورش يافتن خودت و پروردن يک کودک احتمالى، اينجا همه چيز هست،تقريبأ چيزى دست نيافتنى نيست،رفاه، آزادى، آموزش،تفريح…اگر به فرهنگشان شک نبرى،ديگر انگار غمى نيست تا زندگى کنى.
از سوى ديگر خاکش متعلّق به تو نيست،آسمانش انگار متعلّق به آدمهاى بور و سفيد يا قهوه اى و سياه اينجاست.
ديروز که هوا بارانى بود و باد ميامد،من صداى امواج دريا را از بادش ميشنيدم،افق را دنبال ميکردم و ميخواستم انقدر جلو بروم تا به آسمان خزر برسم،اين آسمان با تمام زيباييش انگار مال من نيست و من در پى اسمان خودمان چشم چشم ميکنم…»
«…امروز براى ياسى از تضادّ احساساتم ميگفتم،هر چه بيشتر اينجا ميمانم بيشتر دچارش ميشوم،براى من اين خطّه شده «سرزمين تضاد ها»:
از يک سو همه چيز خوب و حتّى عاليست،خوب ميدانى که سرزمين مناسبى خواهد بود براى پرورش يافتن خودت و پروردن يک کودک احتمالى، اينجا همه چيز هست،تقريبأ چيزى دست نيافتنى نيست،رفاه، آزادى، آموزش،تفريح…اگر به فرهنگشان شک نبرى،ديگر انگار غمى نيست تا زندگى کنى.
از سوى ديگر خاکش متعلّق به تو نيست،آسمانش انگار متعلّق به آدمهاى بور و سفيد يا قهوه اى و سياه اينجاست.
ديروز که هوا بارانى بود و باد ميامد،من صداى امواج دريا را از بادش ميشنيدم،افق را دنبال ميکردم و ميخواستم انقدر جلو بروم تا به آسمان خزر برسم،اين آسمان با تمام زيباييش انگار مال من نيست و من در پى اسمان خودمان چشم چشم ميکنم…»
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من