بيليسى*

يه وقتى اينجا غربت بود و من از محاسن غربت بودنش در نامه هام مينوشتم ،از اينکه آرامش خاصى داره که در هيچ نقطه اى از وطنت نميتونى پيداش کنى
اينکه هيچ کس اينجا نيست که مسوليتى در قبالش داشته باشى،عيد که ميشه مجبور نيستى به ديدن کسى برى ولى کسى هم به ديدنت نمياد و اينکه اينجا
انگار تمام زندگى بين من و روزبه تقسيم ميشه و از اين فراتر نميره،تا هستيم و با هم هستيم،زندگى هم هست و آرام و سريع ميگذره…
حالا انگار همه چيز رنگ ديگريست،وطن کوچکى براى خودمون اين گوشه ى دنيا درست کرده ايم و سرشاريم از دوست و دوستى و ديد و بازديد…حالا فکر ميکنيم اگر اين وطنکمون رو ازمون بگيرن،ديگه خيلى غريب ميشيم، ولى اينطورا هم نيست چون آدم خيلى خره ،به محض اينکه يه بيليسى* دستش بدن اشکاشو پاک ميکنه و خيلى گشاد ميخنده…
*بيليسى:همونى که شما بش ميگين آب نبات چوبى .

1 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

وطن انسان قلب کسانی ست که او را دوست دارند... مارگوت بيکل

Thursday, February 09, 2006 6:23:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من