روزى!

اين شعر گهر بار رو که واسه شيرين گفتم،همش ياد شعر بند تمبونى ديگه اى بودم که براى بچه هاى کلاسمون سوم راهنمايى گفتم،يکى دو سال قبلش آرش يه بند تمبونى واسه کلاسشون گفته بود و از اونجايى که من نبايد هيچيم خداى نکرده از برادرم کمتر ميبود،بر خودم واجب دونستم که هر طورى هست يه شعر بگم.
آرش شعرش رو تو راه همدان گفته بود،پس بايد صبر ميکردم تا سفر بعدى! بالاخره خدا خواست و بعد از يکى دو سال دايى جون طلبيد و ما رفتيم پيشش همدان منم شعر«مبصر ما نسرينه که دخترى امينه» رو به هر جون کندنى بود تو راه برگشت سرودم!

يادش به خير چقدر گه بودم…تا آرش امضا عوض ميکرد يادم ميومد لازمه امضام عوض شه،اون طفلکى صد تا کاغذ چرک نويس پُر ميشد از امضاهاى جور وا جورش تا به اونى که ميخواست ميرسيم ،من از راه ميرسيدم يه نگاه به امضاش ميکردم و يه تغيير کوچيک توش ميدادم ،مثلا به جاى a،ميذاشتم e و ميگفتم اينم امضاى من،آخ که چقدر لجش در ميومد…
بعد ها آذين هم شروع کرد کپ زدن از من! اينجا بود که فهميديم اين مشکل ژنتيکيه و با ما به دنيا اومده و تلاش در جهت تغييرش بى فايده اس!
هنوزم که هنوزه امضاهامون تو يه مايه اس ،با اين تفاوت که من به يه بخش انگليسى هم تو امضام احتياج داشتم که چون آرش نبود از روزبه کپش زدم!
خدا روزى رسونه…!

2 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

vah vah vah!
chera aberoomoono mirizi 2khtere!
loooooooool!
man ke hala dige hichki nis azash copy bezanam ,majboor shodam khodam khalaghiyat be kharj bedam!
ye emzaye dare piti daram
jat khali

Friday, February 03, 2006 4:06:00 PM  
Blogger الى ‡...

واجب شد امضاتو ببينم ها!!!
نکنه از ما بهتر باشِه؟؟؟

Sunday, February 05, 2006 12:32:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من