گهر

يه «مامان» بهم ميگفت: رايان حالش خوب شده، انگار خودت مريض بودى،خوب شدى
گفتم،آره و ياد اين سخن گهر بار خاله فاطى افتادم که:(با لهجه ى اصفهانى بخونين)
«تا اين بچا خُبَن،ماوَم خُبيم،به محض اينکِه اينا بگوزن، ما در جا ريديِم!»
آخ که دلم ميخواد بدم اين رو با آب طلا بنويسن،بزنم به ديوار مسجد!…

2 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

نفرماين! سَرِدون سلامِت

Thursday, February 09, 2006 6:16:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

حالا چرا مسجد؟

Saturday, February 11, 2006 7:57:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من