گهر
يه «مامان» بهم ميگفت: رايان حالش خوب شده، انگار خودت مريض بودى،خوب شدى
گفتم،آره و ياد اين سخن گهر بار خاله فاطى افتادم که:(با لهجه ى اصفهانى بخونين)
«تا اين بچا خُبَن،ماوَم خُبيم،به محض اينکِه اينا بگوزن، ما در جا ريديِم!»
آخ که دلم ميخواد بدم اين رو با آب طلا بنويسن،بزنم به ديوار مسجد!…
گفتم،آره و ياد اين سخن گهر بار خاله فاطى افتادم که:(با لهجه ى اصفهانى بخونين)
«تا اين بچا خُبَن،ماوَم خُبيم،به محض اينکِه اينا بگوزن، ما در جا ريديِم!»
آخ که دلم ميخواد بدم اين رو با آب طلا بنويسن،بزنم به ديوار مسجد!…
2 نظر:
نفرماين! سَرِدون سلامِت
حالا چرا مسجد؟
Post a Comment
دیروز و امروز من