هجده سالگى
يه پست از ياسى خوندم که من رو برد به پُرترين سال زندگيم و بر خلاف پيام کلّى دلتنگ اون زمان شدم،اصلا دلتنگى براى سال کنکور چيزيه که هميشه باهامه از بس که سال عظيمى بود…
شايد من از معدود کسانى باشم که از پشت کنکور موندنم لذّت بردم،دليلش هم يه عطر خوش جديدى بود که با قدم دوستاى جديد پيچيد تو زندگيم و سرمستم کرد…
اونسال،تمام کنارهى زاينده رود رو بارها گز کرديم،تمام آدمهاى آشنا و نا آشنا رو تحليل کرديم،تمام اولد سانگ ها رو از بر شديم…تمام مزارع آفتابگردون مال ما بود ،هر چه تداعى و تله پاتى تو دنيا بود،مال ما بود،هر چه قله بود براى ما بود تا فتح کنيم و ما آنچنان بال بال ميزديم که انگار همين فردا پرواز خواهيم کرد…
اونسال انگار دوباره زاييده شدم و دوباره حرف زدن و راه رفتن رو ياد گرفتم،نمىدونم اگه اونسال نبود الان چه شکلى بودم ،کجا بودم ،چه رنگى بودم، ولى ميدونم هر چى بودم، ديگه اين« الى» نبودم…
حالا يازده سال از اون زمان ميگذره و من حس ميکنم مدتيه که روحم تشنهى زير و رو شدن و شخم خوردنه،مدتيه که دلتنگ کوهم و بالا رفتن و مدتي که پى مزارع آفتابگردون چشم چشم ميکنم …
شايد من از معدود کسانى باشم که از پشت کنکور موندنم لذّت بردم،دليلش هم يه عطر خوش جديدى بود که با قدم دوستاى جديد پيچيد تو زندگيم و سرمستم کرد…
اونسال،تمام کنارهى زاينده رود رو بارها گز کرديم،تمام آدمهاى آشنا و نا آشنا رو تحليل کرديم،تمام اولد سانگ ها رو از بر شديم…تمام مزارع آفتابگردون مال ما بود ،هر چه تداعى و تله پاتى تو دنيا بود،مال ما بود،هر چه قله بود براى ما بود تا فتح کنيم و ما آنچنان بال بال ميزديم که انگار همين فردا پرواز خواهيم کرد…
اونسال انگار دوباره زاييده شدم و دوباره حرف زدن و راه رفتن رو ياد گرفتم،نمىدونم اگه اونسال نبود الان چه شکلى بودم ،کجا بودم ،چه رنگى بودم، ولى ميدونم هر چى بودم، ديگه اين« الى» نبودم…
حالا يازده سال از اون زمان ميگذره و من حس ميکنم مدتيه که روحم تشنهى زير و رو شدن و شخم خوردنه،مدتيه که دلتنگ کوهم و بالا رفتن و مدتي که پى مزارع آفتابگردون چشم چشم ميکنم …
3 نظر:
خوب الهام جون برو اورچارد از اون كوه كه پشت خونتون بود برو بالا,اين كه ديگه غصه نداره
سلام
خوبی ؟من تازه اینجا را پیدا کردم.
فعلا هیجانی ام و هنوز هم را نخوندم.
خوش اومدى شاريس گلى
Post a Comment
دیروز و امروز من