Not much friendly.

تو شب صدام کرد، يه جور سرخوشى، ميگفت مامى بيا من اون بوى هستم که سوار پليس کاره!
خيلى خوابم ميومد، با اخم اومدم سراغش، خواستم جابه جاش کنم و پتوش رو بکشم روش که ديدم داغ داغه، شير دادم، دارو دادم، خوابيدم کنارش، بغلم کرد و خوابيد، برگشتم سرجام، صبح بيدار شد دوباره داغ، گفت ميخوام تو(رو) مبل بخوابم، مراسم تو مبل خوابيدن هم اينطوره که من بايد پتو و بالشت و پسرک رو همه رو يکجا بلند کنم بيارم تو هال رو مبل، همه رو آوردم پسرک رو گذاشتم رو مبل و بالشت رو انداختم رو سرش و گفتم سرت رو بذار رو بالشت، سرش رو از زير باشت در آورده، اخم کرده ميگه: مامى دتز نات سيف:(That's not safe.
دوباره شير دادم دارو دادم، پسرکم مظلوم بود و خورد و هى تو مبل چرخيد و هى اومد تو بغلم و هى رفت رو بالشت و باز برگشت تو بغلم.
حالا غروب شده ديگه، پسرم از تو مبل جم نزده،برف بند اومده، برق قطع شده هم وصل شده.
زمستون يکهو در يک روز با سرما و مريضى و قطعى برق اومد،گمونم يه کم خشن بود براى يک شروع.

4 نظر:

Blogger Shadi ‡...

نازی رایان... کاش با ابرها که دارن از رو سرمون تندی میرن، مریضیه اونم بره.

همه جا سرما و یخبندون شده... ولی بازم خوبه که دیر زمستون شد!

Wednesday, December 09, 2009 8:31:00 PM  
Blogger Unknown ‡...

ooookhei

Friday, December 11, 2009 11:58:00 AM  
Anonymous رضا ‡...

ای بابا! بهتر شده الان دیگه، آره؟

Friday, December 11, 2009 7:17:00 PM  
Anonymous Lali ‡...

ooo,chera akhe koochooluye naaz??ba movazebataaye mami jaanesh kheili zood khoob mishe:)movazebe khodet bash

Sunday, December 13, 2009 2:21:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من