غم رو جایگزین میکنم با قهقهه، با آهنگ بلند و رقص. حالا رقص هم که نه با بالا پایین پریدن احمقانه. حواس دل رو یعنی پرت میکنم مثلا. دل ولی حواسش هست بهم میخنده وقتی خل بازی در میارم ولی میدونه که من وقتی به تنگ میام باید یک جور پر سر و صدایی باشم ، میفهمه من رو این دل. تو اما بهتر میفهمی انگار، دیشب آمدی گفتی بیا باهم اون رقص دونفره ی نوجوانی رو تکرار کنیم همان رقص معروفمون با آهنگ فتانه ! شروع کردیم به رقصیدن. من درست حرکت رو یادم نمیامد ولی تو همه رو تند و فرز میرفتی و من دنبال میکردمت، خوش بودیم با هم کلی...حالا هی فکر میکنم که عجب که این رقص دیشب نمونه ی همه ی زندگی ما با هم بود که تو دانسته بری و من پی ات قدم بردارم . دیشب خیلی رقصیدیم و امروز که دلتنگت بودم و جات خالی بود نتونستم که برقصم ...

0 نظر:

Post a Comment

دیروز و امروز من