دیروز و امروز من
أون لحظه ى ديدار بعد إز هشت سال ... أنجا كه دستم حلقه شد دور گردنت و اشك هاى هشت سال ريخت پايين، أون لحظه كه بأور نمى كردم ديدنت رو، حق داشتم انگار... چرا نديدنت به باورم نمينشينه هرگز؟
نوشته شده توسط الی. ساعت
Wednesday, July 10, 2013
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من
Contributors
الی
الى
ايران
Boston
آخرین نوشته ها
دیروز صبح یکهو و بیهوا میگه: مامی جان چه خوب شد که...
ماکارونی دیشب به طرز عجیبی خوشمزه شده بود ، پسرک ص...
پسرک ایران دوست
خودت بهتر میدانی که "هر کجا روی وصله ی منی" ، بهتر...
...من در حال دوه ی وبلاگ، باورم نمیشه که کدو قلقله...
پستی که هشت سال پیش نوشته ام رو اتفاقی میبینم، برا...
با شکیلا نشستیم و فیلم یک سالگی رایان رو تماشامیکن...
توی ماشین نشسته ایم ، میریم دندانپزشکی برای پسرک ....
برای ثبت در تاریخ: پسرک امشب برای اولین بار خونه ی...
برای گروهی از ما که دچار پدیده ی مهاجرت شده ایم،...
خانه های دوستان
هنگامه
شیرینک
*قاصدک
آلوچه خانوم
ʃedaɪ æʃnaɪ
Free counter
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من