ای پسر دیشب خوابت رو دیدم، بعد از مدتی.  نامردی بود حتی همون موقع هم میدونستم نیستی و برای خوابم اومدی ، باهات هم چک کردم ، گفتم شاید برگشته ای،ولی گفتی فقط برای خوابم اومدی، تند و فرز بودی، من و تو و بابا با هم رفتیم یک کاروانسرایی و از یه جاهایی بالا رفتیم، مثل قرقی بودی ، بالا میرفتی و میپریدی. شاید اومده بودی یکی از سفر هایی که آرزو دارم با هم بریم رو حقیقی کنی .شاید هم دلت تنگ شده بود. دل من که دیگه نیست شده . یک آبی هم زیر پوستت  رفته بود. امشب بیا با هم نقاشی کنیم، یا یک چیزی بسازیم . یک کاری که صبح چیزی برای تماشا داشته باشم ، اگر این اشکهای لعنتی امان بدهند.

3 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

نمی ددونم که چی شد امروز اومدم اینجا سر زدم.
دیدم به تازگی هم نوشتی. دوست نازنینم... ولی خب نمی دونم چی باید بگم. شاید بهتره فقط سکوت کنم و همین چند کلمه رو بنویسم تا که بدونی تنها نیستی هرگز...

Sunday, January 26, 2014 2:45:00 PM  
Blogger الی ‡...

مرسی که هستی ای دوست !

Sunday, January 26, 2014 4:54:00 PM  
Blogger الی ‡...

This comment has been removed by the author.

Sunday, January 26, 2014 4:55:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من