خروس زرى پيرهن پرى

قاطى کاغذ هام پيداش کردم،تاريخ ماريخى در کار نيست:
«رفقا جمع شين يه عالمه کار داريم براى انجام دادن،جمع شين که کلّى عقب افتاده يم از زندگى.اوّل از همه بايد با همديگه درست و حسابى بخنديم،يعنى قهقهه بزنيم،اونجورى که من دلم درد ميگيره و مژگان دهنش کش مياد و هنگامه چشماش از اشک خنده پر ميشه،اونجورى که فرهاد شونه هاش بالا و پايين ميره و مهرداد صورتش رو با دستاش ميپوشونه…بعد بايد يه عالمه آواز بخونيم،من که يه عمره که نخونده ام،صدام شده مثل خروس زرى پيرهن پرى،وقتى که گردنش رو روباهه با دندوناش فشار ميداد!ميدونين چيه؟انگار تنها کسانى که تحمل صدام رو داشتن شماها بودين،اگه اينو ميدونستم از پيشتون جنب نميزدم…!!!»
مطلب آخر رو به روز ميکنم:۱.حالاکسانى هستند که ميشه چند وقت يه بار باهاشون خنديد و اين خيلى خوبه!۲.گاهى براى دوستان اينجايى ميخونم،طفلکى ها خيلى احترامم رو نگه ميدارن چون تازه صدام شده مثه خود روباهه!!

1 نظر:

Blogger Shadi ‡...

(bebakhshid inja font e farsi nadaram!)

1. tavallodesh mobarak :D
2. emshab vase in teflakia ta nakhooni az jashoon jom nemikhoran ;)

Friday, January 06, 2006 11:27:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من