پنجره
يکى از بهترين روشها براى در رفتن از خداحافظيى که ممکنه،… شايد…محل شک هست که دلتون قلمبه شه و چشاتون بسوزه، اينه که مطمئن باشين، صبح که ميرين که برين ايستگاه قطار باک بنزينتون خالى باشه، ساعت رو هم يه جورى کوک کنين که فرصت بنزين و اين حرفا نباشه، بعد حتما برين براى بنزين زدن، يه کم هم سعى کنين گم و گور شين و ايستگاه رو دير پيدا کنين، اونوقت دوستتون پشت چراغ قرمز از ماشين مىپّره پايين و در حالى که دل هر دو تون تاپ تاپ ميکنه که ميرسه يا نميرسه، حتّى يادتون ميره بگين خدافظ و به جاش از پنجره ى باز ماشين به سمتش فرياد ميزنين که: همين دور و ور ها منتظرت ميشم
همين دور و ورها…
…
7 نظر:
Eli, to kodoomi? -- Amir Zanboori
Eli:
oon ieki!
من توی هر دو تون یاسی می بینم!
الـــــــی واقعــاً؟؟؟؟
الـــــــی واقعــاً؟؟؟؟
Eli:
Vaaghe'an chi, mohamad joon?
الی جان یعنی اینکه تعریف کردی اتفاق افتاد؟
دوست داشتی اتفاق می افتاد؟
قراره اتفاق بیافته؟ یا چی؟
:>
Post a Comment
دیروز و امروز من