انتظار
ددى جان هيجان زدهاس، اينو ميشه از انتظارش براى شنيدن صداى برادرش از تلفن در روزهاى اخير فهميد، صدايى که به گمانم حالا که حس ميکنه با ديدن صاحبش چندان فاصله اى نداره براش متفاوت از همهى اين هفت سال شده.
ددى جان هيجان زدهاس، اينو ميشه از بيدار شدنش صبح زودش ـ که تقريبا هرگز اتّفاق نمىافته! ـ فهميد و يه سراسيمگى و دل تو دل نبودن شيرينى که فقط بايد کنارش باشى تا بفهميش.
ددى جان هيجان زدهاس، ما هم. اون ساعتها رو ميشماره و ما روزهارو، تا کى پسرک روى شونه هاى بهروزعموسوارى بخوره…
ددى جان هيجان زدهاس، اينو ميشه از بيدار شدنش صبح زودش ـ که تقريبا هرگز اتّفاق نمىافته! ـ فهميد و يه سراسيمگى و دل تو دل نبودن شيرينى که فقط بايد کنارش باشى تا بفهميش.
ددى جان هيجان زدهاس، ما هم. اون ساعتها رو ميشماره و ما روزهارو، تا کى پسرک روى شونه هاى بهروزعموسوارى بخوره…
2 نظر:
che gahdr shoma hay tond tond mehmon darin!
Hasan,
Emrooz bad az moddat-haa tunestam be webloget sar bezanam. Mersi az postet-o sharmandam az inghadr mohabbat.
Post a Comment
دیروز و امروز من