انتظار

ددى جان هيجان زده‌اس، اينو ميشه از انتظارش براى شنيدن صداى برادرش از تلفن در روز‌هاى اخير فهميد، صدايى که به گمانم حالا که حس ميکنه با ديدن صاحبش چندان فاصله اى نداره براش متفاوت از همه‌ى اين هفت سال شده.
ددى جان هيجان زده‌اس، اينو ميشه از بيدار شدنش صبح زودش ـ که تقريبا هرگز اتّفاق نمى‌افته! ـ فهميد و يه سراسيمگى و دل تو دل نبودن شيرينى که فقط بايد کنارش باشى تا بفهميش.
ددى جان هيجان زده‌اس، ما هم. اون ساعتها رو ميشماره و ما روز‌هارو، تا کى پسرک روى شونه هاى بهروزعموسوارى بخوره…

2 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

che gahdr shoma hay tond tond mehmon darin!

Thursday, August 07, 2008 5:26:00 PM  
Blogger Behrouz ‡...

Hasan,

Emrooz bad az moddat-haa tunestam be webloget sar bezanam. Mersi az postet-o sharmandam az inghadr mohabbat.

Tuesday, August 26, 2008 11:47:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من