زير جلى
دونهى انگور رو که مىذارم دهنم، چشمام رو مىبندم و فکر مىکنم گيلاس درشت باغ هاى بندارت رو مز مزه مىکنم. چه چيز بهتر از ميوههاى زير جلى اى که پزشک همسايه تو رو توش شريک کنه.
يک ظرف از ميوه هاى رنگارنگ پر ميکنم و ميگذارم روى ميز وسط هال. شايد بيمار على اينها رو از همون جايى خريده باشه که ما هر هفته ميوه مى خريم ولى من دوست دارم فکر کنم اينها رو عمّه صنم از باغ کل عباس چيده و خوبهاش رو براى دکتر نور چشميش سوا کرده و تو يه سبد حصييرى دست بافت با يه دنيا محبت چيدتشون کنار هم.
خوب دوست دارم اينطورى فکر کنم…
1 نظر:
نوش جان
Post a Comment
دیروز و امروز من