خونه ى نو!

ياسى هم وبلاگ زد،
حالا ميتونم هر چند روز يه بار صداش رو بشنوم،هيجان شنيدن صداش رو دارم،خوندن عباراتى که منو ميشونه رو يه پلّه رو به زاينده رود کنار ياسى و اون از مدرسه ميگه و بچه هاو من گوش ميدم،گاهى سوال ميکنم گاهى نظر ميدم،گاهى گريه ميکنم و گاهى با صداى بلند ميخندم!اونجور که مردم برميگردن و نگاهمون ميکنن…و ما همچنان در دنياى خودمون ميمونيم يکى من ميگم، يکى ياسى،غرق در رنگ هاى دنياى خودمون،هيچ چيز باعث نميشه قدمى بياييم عقب،آخ ولى چرا يک بار قدمى هم اومديم عقب که اگه نيومده بوديم غرق ميشديم ،اونم وقتى بود که صداى شکستن يخهاى زاينده رود رو زير پامون شنيديم…!!!
نميدونم،شايد هم حالا ديگه خيلى بزرگتر شديم و ديگه به آسونى يازده سال پيش غرق نشيم،ولى هر چى که هست،انجمن همون انجمنه و آدمها همون آدمها،حالا شايد کمى گرفتارتر،يا نه نوجوان چون گذشته…
خيلى دوست دارم هر کدومتون يه خونه بسازين اينجا،خونه هايى که هر وقت هوس کنم،در زده و نزده بيام توشون و بهتون سر بزنم و ازتون بشنوم.
اون گوشه ى سمت راست رو ميبينين؟اونجا رو گذاشتم فقط براى خونه هاى دوستهام،وبلاگ هاى ديگه رو هر جايى ميتونين پيدا کنين براى خوندن،ولى اينايى که من اينجا ميذارم فقط پنجره هاى کوچکى است به دلخوشيهاى بزرگ من که هر بار دوستى خونه ى جديدى بسازه يکى بهشون اضافه ميشه.

2 نظر:

Blogger Emad ‡...

سه نی نی کوچولو رو که یادت نرفته؟

Friday, January 27, 2006 12:09:00 PM  
Blogger الى ‡...

ma'loome ke na!

Sunday, January 29, 2006 1:59:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من