Compelete yourself!
ياد شل سيلور استاين که ميافتم،هجده سالم ميشه و ميرم انتهاى پل فلزّى،اونجا که نشستم و« قطعه گم شده »رو خوندم و« آشنايى قطعه گمشده با دايره بزرگ»…زير نور سفيد چراغ پارک…
ياد هيجانى ميافتم که اين کتاب ساده بهم داده بود،خودش،تصاويرش و واقعيت کلامش.
نوشته ها و تصاويرى که در عرض نيم ساعت رفته بود توى دفترچه ى سفيد يادداشت من!
درس زندگى در دو کتاب کوچک کودکانه.
روحت شاد شل عزيز که هنوز کلام مقدّست آويزه ى گوشمه.
3 نظر:
اهام ,بابا ولمون كن , بگذارش سر جاش بنده خدا را
نور چراغی که زیر اون نشستیم،خیلی یادمه
اطمينان داشتم که تو اون نور رو يادته…
Post a Comment
دیروز و امروز من