جيک جيک
پنج شنبه صبح:
صداى جيکجيکشون اينقدر نزديکه که مطمين ميشم پشت در خونهان.
ميرم از پنجره نگاه ميکنم و ميبينم بله دو تا گنجشک تپلى روى پادرى دارن جلو عقب ميرن و جيک جيک ميکنن.
هوا بارونيه،يه چيکّه نور خورشيد هم پيدا نميشه،خوب که به صداشون گوش ميدم ميبينم دارن ميگن:
من که جيکجيک ميکنم برات،تخم کوچيک ميکنم برات،جا ميدى به من؟
ميرم در رو باز ميکنم ولى انگار دير کردهام،دو تا گنجشک تپلى پرواز کردهاند و رفته اند،در جا دلم براشون تنگ ميشه،کاش زودتر در رو باز کرده بودم…
صداى جيکجيکشون اينقدر نزديکه که مطمين ميشم پشت در خونهان.
ميرم از پنجره نگاه ميکنم و ميبينم بله دو تا گنجشک تپلى روى پادرى دارن جلو عقب ميرن و جيک جيک ميکنن.
هوا بارونيه،يه چيکّه نور خورشيد هم پيدا نميشه،خوب که به صداشون گوش ميدم ميبينم دارن ميگن:
من که جيکجيک ميکنم برات،تخم کوچيک ميکنم برات،جا ميدى به من؟
ميرم در رو باز ميکنم ولى انگار دير کردهام،دو تا گنجشک تپلى پرواز کردهاند و رفته اند،در جا دلم براشون تنگ ميشه،کاش زودتر در رو باز کرده بودم…
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من