بوى ديروز

تو کمد دايجون پيداش کردم بين کتابهاش،قديمى بود ولى نو و دست نخورده،بکر بکر.
فردا بردمش دانشگاه،رديف اوّل نشستم و با دقت جزوه نوشتم،فرداش هم همينطور و فرداهاش…
شيفته‌ى جلد قرمزش بودم و کاغذ هاى مرغوب نيمه کاهيش و بوى انتظارى که چندين سال لاى کاغذ هاش مونده بودو اعجازى که در سکوتش بود…
«دفتر سرخه»‌‌‌‌‌‌ى اعجاز آميز رو ورق ميزنم،بوى کلاسهامون رو ميده،بوى راديولوژى و اطفال،ترميمى و اندو…
خط هنگامه يه گوشه نمايان مى‌شه،و هزار تا خاطره ميپره از پشتش بيرون…
دفتر سرخه با من همه جا مياد و بار خاطراتم رو با خودش ميکشه،از روزى که ديگه نخواست توش جزوه بنويسم،بار زندگيم افتاد رو دوشش.
حالا به جاى انتظار بوى گذشته ميده و پى فردا چشم چشم ميکنه،
انعکاس تمام شاديها و غمهامه،همه‌ى لحظه هاى بزرگ و عادى زندگيم.
تمام دوستيها،خنده‌ها،آوازها،کوهها…
ديگه رنگى از سکوت اعجاز آميزش توش نمونده ولى در خاطراتش اعجازى هست که در هيچ سکوتى پيدا نميشه…

2 نظر:

Blogger Shirin ‡...

Perfect

Thursday, November 16, 2006 9:07:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

ghorboone abji bozorgam beram ke inghade ghishang minevise!
:X
:X
:*
:*

Saturday, November 25, 2006 5:16:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من