ناز انگشتاى بارون
نوروز همين پشت وايساده،اينو از روى تقويم فهميدم،
گوشهام رو تيز مى کنم تا صداش رو بشنوم،هى عينکم رو تميز ميکنم تا اثرى از حضورش ببينم،
اگه بتونم ،کشون کشون، هفت سينمون رو بچينم،اگه گندمهامون شرف به خرج بدن و يه ريزه خودشون رو بکشن بالا…اونوقت شايد عطر سبزه و سرکه و سماق،نوروز رو بياره پيشمون…
باغچه امون ولى بزودى بهار ميشه،لاله هايى که پاييز تو خاک کردم،سر زدهان،يک عالمه لاله…
زمستون داره تموم ميشه،طبيعت دوباره زنده ميشه و انرژى سرشارش رو به سمت ما سرازير مىکنه…
«من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتاى بارون تو باغم ميکنه
ميون جنگلا طاقم ميکنه…»
داره بارون مىباره…
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من