پايکوبى

ديروز رسيد.
کارت قشنگتون رو ميگم.
بوى دستهاتون رو مى‌داد، دست‌هاى رفقاى من رو. همون دستهايى که شش سال پيش مقواهاى گلبهى رنگ رو تا زده بود و نقاشى و خطاطى کرده بود که: «دوست داريم در آيين آغاز زندگى مشترکمان…»
عطر عروسى داشت و پنجره‌اى که از آن گوشه‌ى تور عروس را ميشد ديد.
و خط هموار و گرم مهرداد که مى‌گفت مشتاق ديدارمان هستيد «در اين شادمانى و پايکوبى»…
يادم نرفته بود که چه دورم از اين هلهله ها، ولى اين مجموعه ى مقوا و روبان و پارچه و گل،ـ اگرچه شيرين ترين سوغات اين روز ها بودـ سخت يادم آورد تمام اين غير ممکن را…
يک روز شايد برسد که يادم برود اين همه را، يک روز مى‌آيد که تمام اين فاصله مى شود هيچ…روزى که به ريش تمام اقيانوس‌ها و قاره‌هاى اين فاصله مى‌خندم، ولى براى شرکت در «اين شادمانى و پايکوبى»، تا آنروز صبر نميکنم،
در دلم جشنى برپاست از شاديتان…

5 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

Ey vall, mA ham pAyeh eim.

Sunday, July 01, 2007 9:41:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

آره! منم دقیقن یاد کارت درست کردن تو افتادم :-)پ

Tuesday, July 03, 2007 8:28:00 AM  
Blogger Safa ‡...

الی جون چرا نیستی یه چند وقته؟؟

Tuesday, July 31, 2007 2:02:00 PM  
Blogger Shadi ‡...

maman e rayan, maman e rayan...
kojaii ?

Wednesday, August 01, 2007 11:57:00 AM  
Blogger vida ‡...

salAm elie azize man,
umadam daneshkade o az akhare neveshtehAt miAm jelo, hey sa'y mikonam ashkamo kontrol konam ta beshe kelAse ba'do beram,amA ...fek konam naram..

Sunday, November 18, 2007 4:22:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من