سيب زمينى


يک هفته گذشت از حکايت بوقلمون و سيب زمينى و پلو و چلو…ديگه روز شکر گذارى اينجا برام اهميت پيدا کرده، شلوغى قبلش وقتى ميخواى بوقلمون بخرى و شور و حال مردم که ميخوان برسن به فاميلشون ، هر جا که هستن و پيش دوستى رفتن يا پذيراى دوستى بودنش، برام يه حس کامل ميسازه، يه حس کامل نسبت به يک روز، چيزى که اينجا کمتر برام پيش مياد.
چون يا روزهاى خاص مال ايرانه و اينجا رنگ و بوى حقيقى نميگيره، يا مال اينجاست و تو دل ما جا نميگيره. ولى اين يکى من رو با خودش دوست کرده و شعفى پسنديدنى برام مياره و ميذاره ،شايد چون اين چند ساله آروم آروم و از ريشه، همراه با خاطرات خوش تو دلم جا گرفت…تا سال ديگه کى پيش ما باشه يا ما پيش کى…

3 نظر:

Blogger Shadi ‡...

میگما نمیشد جای حکایت سیب زمینی حکایت سالاد شیرازی رو می گفتی؟؟؟!!!

منم می خوام سال دیگه بوقلمون بپزم.
به فروغ خانوم نگینا
D:

Thursday, November 29, 2007 2:48:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

Akhe saalaad shiraazi ke roo dastemoon moond, zesht mishod, oonvaght!
az bakhshe dovome commentet kheili khandidam haa!

Thursday, November 29, 2007 2:55:00 PM  
Blogger A.I. ‡...

Ta hala salad shirazi roo daste ki moonde ke to dovvomish bashi!

salad shirazi kharidarim ...

Amir

Thursday, November 29, 2007 3:19:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من