شادى‌


دوباره ما بوديم و کريسمس و تماشاى شادى‌هاى مردم سرزمين خوشحال که با دست و دلى باز و داوطلبانه شادى هاشون رو با ما قسمت ميکنند.
جناب سانتا باز هم با کيسه‌ى پر و پيمانش آمد و با دقت و تلاش قابل ستايشى اسمهاى هفت بچه‌ى ايرانى رو دانه دانه خوند و هديه داد به دستشون.براى نفسهاى حبس شده در سينشون ولى دوايى نداشت با آن هيبت و هيکل سانتاييش به جز ترک صحنه و واگذاريشون به خودشون تا با خيال راحت به باز کردن هديه‌هاى جادوييشون بپردازن.
کريسمس، آرام آرام آمد و يکهو تمام شد، مثل تمام روز‌هاى خوب ديگر…

0 نظر:

Post a Comment

دیروز و امروز من