دیروز و امروز من
اين بار سنگينه و سبك نشدنى، اين بار غم رو هر روز آروم و بيصدا با خودم اينور و اونور ميكشونم و گاهى قطره آش ميكنم و ميريزم رو گونه هام... چرا اينقدر كم ميارم تو رو، چرا ياد نميگيرم نبودنت رو؟؟؟
نوشته شده توسط الی. ساعت
Monday, August 18, 2014
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من
Contributors
الی
الى
ايران
Boston
آخرین نوشته ها
سى و هشت سالگى را بايد فرار كنم، جاى راه رفتن و ن...
هر چه نزدیک تر می شوم به روز سی و هشت سالگی، قلبم ...
ای صبا گر شنیده ای راز قلب شکسته ام امشب. با پیامی...
ای پسر دیشب خوابت رو دیدم، بعد از مدتی. نامردی بو...
حال خوب سیری چند؟ جناب نامجو هی داره میگه "دور ای...
ع مثل عمو
داره ميخوابه، موهاش رو نازى مىكنم و باهاش حرف ميزن...
أون لحظه ى ديدار بعد إز هشت سال ... أنجا كه دستم ح...
دیروز صبح یکهو و بیهوا میگه: مامی جان چه خوب شد که...
ماکارونی دیشب به طرز عجیبی خوشمزه شده بود ، پسرک ص...
خانه های دوستان
هنگامه
شیرینک
*قاصدک
آلوچه خانوم
ʃedaɪ æʃnaɪ
Free counter
0 نظر:
Post a Comment
دیروز و امروز من