ما اينجاييم!
*همچنان شيرينه مثل قند! لاغر شده و به غايت شيطون، گاهى اونقدر قيافش سرمست ميشه از شيطنت هاش که دلم نمىياد باهاش همراهى نکنم.
امروز ولى بزرگ شده بود، روى هر پلّه فقط يک پا ميذاشت، دست منو گرفت و دوتايى در آرامش با هم پياده روى و لى لى کرديم و رو زمين صاف جفت پا پريديم و غش غش خنديديم.
*تابلوها رو که امروز کوبيديم به ديوار، حس کرديم خونمون کم کمک داره خونه ميشه، داريم از گيجى تازگى در ميايم ، حالا مىتونيم بدون گيج زدن شروع کنيم به جستجوى اطراف و اکناف.
*اوضاع مرزى شديدا خرابه؛ دارى صاف صاف تو خيابون رانندگى ميکنى، يهو ميبينى تو يه شهر ديگهاى! ما تو ي يه شهريم هتل اونور خيابون تو يه شهر ديگه و مهد کودک رايان که دو دقيقهاى سمت چپ خونهاس تو يه شهر سوم! مرزها کج و کوله و بى حساب کتابن، انگار تو نقشه زلزله اومده باشه!
*اطرافيانمون ناگهان از يه عدد دو رقمى به صفر نزول پيدا کردند، گاهى شبها که براى دقايقى بيکار مينشستم و پا رو پا مينداختم، باورم نميشد که حقيقتا تعداد آدمهايى که بشناسى و دوست بداريشون تا يه شعاع ۱۰۰۰مايلى صفر مطلقه!!!
* يه دوست جديد ولى پيدا شد ناگهان !
*همين فعلا…
4 نظر:
So glad to see a new post meaning that your life is getting back in track :) Miss you...Kiss Ghelghelee
خودم هم از اينکه دوباره دارم مينويسم ذوق کردم، دقيقا به همين دليلى که تو ميگى!
Coming back to life
سلام الی جون
خوش اومدی دوباره
دلمون هوای همه تون رو کرده بود
لپای پسرت کو پس؟؟
بیا ! اینم کادوی من به تو به خاطر حضور دوباره: ص
http://www.youtube.com/watch?v=9rKUD7R6GX0
when are we going to know the exact time in Paris?
Post a Comment
دیروز و امروز من