روز


دارم راست راست راه ميرم و شنگولانه زندگى مى کنم، يهو ميبينم يه نوشته‌ايم که از دلتنگى‌هاى خاص و خوابهاى طاق و جفت شبانه‌ام قليده بيرون،شده غم و نگرانى و سوال.
دوست دارم اينجا بدون انکه نگران شم که نگرانم ميشين بنويسم، و ميدونم که نميشه.
گاهى شديدا دلتنگم و تصور نمى کنم روزى بياد که چيزى از اين شدت کم بشه، ولى ميدونين چيه؟
صداى خنده ى رايان که تو خونه مى پيچه و کليد دديش که تو قفل در ميچرخه، روزم که هيچ شبم هم پر از نور ميشه و دلم لبريز شادى…

2 نظر:

Blogger Shirin ‡...

هر چه عکس لب آب داري بگذار اينجا که ما رو دق مرگ کني

Thursday, August 23, 2007 10:04:00 AM  
Blogger مامان غزل ‡...

in dafe nobat e man bood ke azet yad begiram vase saat. badjoori khoshmaze hastan in saat haye jadid ha... :)

Thursday, August 23, 2007 10:45:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من