*کاسه ى ميوه رو ميذارم جلوش، ميخنده و ميگه:
Gracias Momy jaan.
بعد هم ميگه :
Momy say de nada!

ميخندم، يه جور سرخوشانه‌اى.

*عاشق اين پيرز‌نهاييم که دولا دولا ميان هر روز کتابخونه، ماشينشون رو با آسايش خاطرـ انگار که زمان بى پايان دارن ـ پارک ميکنن و تو که ميان اولين کارشون چک کردن ايميله، اصلا نميدونين چقدر عاشقشونم من ها!
*گل زرد‌ها در اومدن، تک و توک درختها شکوفه زدن،هوا هر روز بهتر ميشه، گاهى فقط ميخوام وايسم بيرون و ريه‌هام رو پر کنم از هواى متبوعى که دير پا نخواهد بود.

2 نظر:

Anonymous رضا ‡...

به به!! :)

Saturday, April 18, 2009 4:02:00 AM  
Blogger هنگامه ‡...

azizam, che hayajan angize shenidane spanish az dahan in pesarak,behesh begu ke khale hengameh gofte: te quiero mucho, guapisimo!

Saturday, April 18, 2009 5:04:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من