دم عيد

*هيچ زمانى از دوران دانشگاه به اندازه‌ى روز‌هاى اسفندى دم عيدش نميچسبيد، تقّ و لقّى تو هوا موج ميزد، تعطيلات و هواى خوش انگار منتظر بود که برسى بهش تا سفت بغلت کنه و از همه بهتر اينکه تمام اين حسها قاطى نميشد با فشار معمول امتحان ها قبل از يک تعطيلى،جيم شدن از دانشکده و چاهار باغ رفتنها و چشم چشم کردن براى پيدا کردن عيدى هم که خوراک اسفندى من بود،خلاصه که حس خوش خوشان نازنينى بود.
*ديروز اينجا برف ميوامد، ما بهش خنديديم و گفتيم، جناب برف بهار همين دور و برهاست شما هم سعى کن خونه‌ى مناسبترى براى خودت پيدا کنى، جناب برف هم کمى خجالت کشيد و از خجالت کمى آب شد و ما با يک لبخند کج پيروزمندانه رفتيم زير پتو.
صبح که بيدار شديم و پرده‌ها را کنار زديم ، جز سفيدى چيزى نديديم، باد و برف در هم ميپيچيد و همينطور که از جلو پنجره‌ى آشپز‌خانه رد ميشد براى من دست تکان داد و يک ابروش رو بالا انداخت، يک جور پيروزمندانه‌اى،اونوقت بود که دوباره يادم آمد در چه سرزمين بى اسفندى دارم زندگى ميکنم.
*دوباره دچار تعطيلات برفى هستيم، امروز آدم برفيمون رو چه شکلى بسازيم؟؟؟

2 نظر:

Blogger Safa ‡...

شکل سبزه عید

Tuesday, March 03, 2009 11:04:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

Eli:
:)
ma'loome ke nafaset az jaaie garm boland mishe!

Tuesday, March 03, 2009 11:21:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من