ريشه

شش ساله‌ام يا شايد هفت ساله، کاست زرد رنگ کانون پرورش فکرى کودک و نوجوان رو از کشوى سفيد کاست ها، زير کمد مامان-بابا، در ميارم و ميچپونم تو استريو، صداى سيمين قديرى ميريزه تو هواى بچگيم و خوابم رنگ بال پرنده‌ى آواز‌هاشو ميگيره…

هجده ساله‌ام،کاست زردم سالهاست گم شده،رنو اى که اغلب دستمه ولى، زرده زرده. رفيقم کاست مکسل رو ميذاره تو ضبط، صداى رنگها بلند ميشه و من انگار که در خودم فرو ميرم و چشمهام پى جوانه هايى از کودکى که يک جايى از رشد ايستاده بودند ميگردند…

سى و يک ساله ام، زرد هاى دوست داشتنى‌ام را يکجايى وقتى بزرگ ميشدم جا گذاشتم، يا شايد گم کردم،
لپ تاپ، شده رفيق هر روزه‌ام و سرچ کردن، خوراک هر وعده، اسم سيمين رو که ميزنم ، تمام رنگ‌ها و پرنده ها و فصلها يکباره ميريزه روى صفحه ام، غرق ميشم در اعماق گذشته‌اى که منه، فرو ميرم باز و ميگردم باز و سرانگشتهام ميخوره به ريشه هايى که چه عميق فرو رفته‌اند در خاکى که تمام منه…

2 نظر:

Blogger یاسمن ‡...

واسه خودم یه پنجره
برای تو یه آسمون
واسه خودم یه ستاره
برای تو یه کهکشون
می خوام هی خوام

Saturday, December 22, 2007 11:45:00 AM  
Anonymous Anonymous ‡...

:-)

:-(


.

Friday, January 04, 2008 1:16:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من