?
ميون سرماى گزنده ى زمستون، يهو چند روز هواى خوش نصيبمون شده که با ولع داريم ميبلعيمش، انگار که سرت رو از زير آب در بيارن و بذارن براى چند ثانيه نفس بکشى.
با رايان خوش خوشان بيرون ميريم، قدم ميزنيم و بازى ميکنيم،آدم برفى وسط محوطه آب شده و رايان با يه چوب، به تبعيّت از جرج ۶ ساله، سعى ميکنه باقيماندهاش رو متلاشى کنه، آدم برفى ولى مقاومت ميکنه که يخ درونش به دست ضربههاى کودکانهى اين دو نشکنه.
پسرک، شنگوله اين روزها، آرام و بازيگوش. سرخوشانه سه چرخه سوارى ميکنه و گاهى سرعت ميگيره و با هيجان پشتش رو نگاه ميکنه تا ببينه من چه ميکنم!!! بلال آبپز گاز ميزنه با نمک و کره، انار دون شده رو با لذت زياد تو دهنش ميچرخونه و چشمهاش رو از طعم دلپذيرش خمار ميکنه، ساندويچ مامى رو شريک ميشه و در عوض از نوشيدنيش با اکراه يه قلوپ بهش ميده، خلاصه که شکم نقش مهمى در توصيف اين موجود کوچک داره و ما سخت متعجّب مونديم که به کى رفته آيا؟؟؟؟
7 نظر:
به مامانش نرفته که ... :^o
به خاله اش شاید
:)
به کدوم خاله اش؟
هان؟
چی؟
کجا؟؟
are, motmaenim ke ba mamanesh narafte!!!(Eli jun yade ghaza khordanamun tuye slefe koofte daneshgah oftadam...............
:)
Hengameh
من که نگفتم بگين به کى رفته، چرا بى آبروگى ميکنين شماها!!!
Be amoo Amiresh rafte, bezar ino gardan bigirim khiele hame ro rahat konim. Valla!!
Post a Comment
دیروز و امروز من