خاطرات شيرين

با رايان شکلات داغ درست ميکنيم و دو تايى ميشينيم به نوشيدنش با سر و صدا و به‌به گويان!
نمى‌دونم چرا ياد مغاز‌ه‌ى جواد‌آقا مى‌افتم و هات چاکلت هايى که گاه به گاه براى مشتريها درست ميکرديم ، و اونوقت ياد رفيقى مى‌افتم که يه روز جيغ کشون اومد دم در خونه که الى، کار پيدا کردم براى هر دو تامون!!!
و بعد تا مدّتها که هنوز هم ادامه داره ما قصه داشتيم براى خنديدن و ريسه رفتن.
فقط بخاطر چند ساعت کار نه چندان دلچسب در يک ساندويچ فروشى، ما کلى بزرگ شديم و خنديديم و با هم رفيقتر…
زندگى خيلى باحاله، حتى وقتى درست حاليمون نيست چقدر باحاله!

3 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

والا خواهر دروغ چرا ،ما تا دلتون بخواد هات داگ و نون همبرگر زير و كرديم ولى از هات شكلات ماكلات خبرى نبود . جواد آقا كارهاى ژيگولى را ميداد به تو زير و رو كردن هارو ميداد به من . آرزو به دلم موند برم پشت صندوق! البته تقصير خودم هم بود , پول هارو خوب ياد نگرفتم

Monday, January 28, 2008 8:52:00 PM  
Blogger Shadi ‡...

good title eli joon :)

Monday, January 28, 2008 9:54:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

نشنیده بودم حکایشو! :-)

Wednesday, January 30, 2008 2:53:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من