لبخند گشاد

بخار که از آش شلغم توى کاسه ميخوره به صورتم، فکر ميکنم، دواى دردم همينه، فرداش که حالا باشه ولى، آب از بينى و چشم ريزان تر از ديروزه، سر ميخورم زير پتو و لبه‌ى نرم و گرمش رو تا روى گوشم ميکشم بالا، هنوز دقيقه‌اى نگذشته که پسرک مياد و پتو رو ميکشه کنار از روم و با هيجان و سر و صدا در‌خواست بازى ميده، پى زبونى ميگردم که درکى از بيحالى و سستيم رو بهش بده، ميخنده و انگشتش رو ميکنه تو سوراخ بينيم و با صداى بلند و لبخند گشادش ميگه
: Nose!!!!!
ميخندم و فکر ميکنم: دواى دردم همين فسقلکه، فقط شايد اگه يه امشب رو تخفيف بده، اونوقت فردا همش بازى، قول مامانونه!

2 نظر:

Blogger Shirin ‡...

So cute.Noiseeeee.chera marez shody abjee

Wednesday, January 23, 2008 7:59:00 PM  
Blogger Shadi ‡...

خندیدم ولی پس چرا هنوز مریضی؟

Thursday, January 24, 2008 9:34:00 AM  

Post a Comment

دیروز و امروز من