مدرسه

کوچولوى ما که هر روز با شوق و ذوق ورجه وورجه کنان مدرسه ميرفت، امروز يه غمى تو دلش بود و هيچ دلش نميخواست دست مامان رو ول کنه و بره بازى…
همينطور که گريه ميکرد ازش خداحافظى کردم و اومدم، خدا کنه که سر حال بياد و تغيير مود بده.
امروز يه کم زودتر ميرم دنبالش تا دلش شاد شه!

3 نظر:

Blogger Shadi ‡...

باز دیروز هم پسر آتیش سوزونده بوده!

تازه من دیروز یک پز به خاله آزاده اش دادم، اینجا هم بگم که رایان باهام تلفنی حرف زد و تازه اسمم رو هم خیلی قشنگ و درست تکرار کرد
اینقده چسبیییییییییید
:D

Tuesday, August 28, 2007 4:54:00 PM  
Anonymous Anonymous ‡...

منم حسودیم شد

Tuesday, August 28, 2007 8:07:00 PM  
Blogger A.I. ‡...

Ghertie gholombeh!

Amir

Wednesday, August 29, 2007 1:09:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من