شايد

حالا که يار دويدن عصرانه ام ايرانه، اگر هم اينجا بود من ديگه تو ولايت سابق نبودم؛ به اين نتيجه رسيدم که اين دويدن روزانه، قورباغه ايه که بايد هرصبح، قبل از صبحانه بخورمش، والّا با چشماى وقّش زل ميزنه بهم تا شب و آخرش هم نخورده، ميرم تو رختخواب.
ورزش صبح سر حالم مياره و انرژى شروع روزم رو چند برابر ميکنه، پس قطعش نخو‌اهم کرد.
قورباغه هاى ديگر رو گاهى ميخورم گاهى هم قور قورشون تا روزها گوشم رو کر ميکنه و باور بفرماييد که اصلا خوشايند نيست.
روز ها مى‌آن و ميرن و من هنوز اين گذر برام عادّى نشده، هنوز متعجبم از ارقام سالها و روز هايى که از هر واقعه يا ديدارى گذشته.
اين روز‌ها آرامم و اميدوار . گاهى بعد از قدرى نا‌آرامى و پريشان احوالى، آرامش به طرز عجيبى به روحت صفا ميده، احساسى از رهايى شايد با دريچه‌اى از اميد به آينده‌اى دوست داشتنى تر…

0 نظر:

Post a Comment

دیروز و امروز من