امروز

بايد حواسم رو جمع کنم که رب گوجه رو تو قرمه‌سبزى و سبزيها رو تو مايه‌ى لوبيا پلو نريزم.
وقتى بعد از مدّتى طولانى با دوستانت حرف ميزنى و ميبينى که پر از انرژى زندگين، سلّول سلّول بدنت به رقص در مياد…دو سه ساعتى از مکالمه‌ام با آنا و مهرداد ميگذره‌(بعد از مدّتها که احوالاتشون رو از باقى رفقا ميپرسيدم ) و هنوز سرشار از انرژيم از صحبت با هاشون و تصوير سازيهايى که از آينده با هم کرديم.
امروز غذا پزونه، براى پايان هفته اى که قراره مهمان دار باشيم، اولّين سرى دوستانون ميان به خونه‌ى جديد، خوشحاليم…

2 نظر:

Anonymous Anonymous ‡...

123 azmaaiesh mikonim

Sunday, September 30, 2007 7:28:00 PM  
Blogger Shirin ‡...

masalaa

Tuesday, October 02, 2007 5:06:00 PM  

Post a Comment

دیروز و امروز من