یاد تو نیاز به یادآوری ندارد، نگاه به نشانه ندوخته ، به انتظار خاطره ننشسته تا زنده شود ، برای قصه صبر نمیکند تا رنگی شود ، منتظر صبح نیست تا روشن شود . یاد تو پی نشانه ها نیست که نشانه همین نفسی است که من میکشم ، همین چشمی است که میگردانم ، همین فکری که در سرم میچرخد ، همین قلمی که به کاغذ میرسد. تو با منی، مثل تمام این سال های دوری که یاد نگرفتم دوریت را که با من بودی هر جا که رفتم ، هر چه که دیدم ، هر قدر که خندیدم یا که گریستم . تو با منی حتی بیشتر از تمام این سالها، به همان صبوری و مهربانی بی انتهای تمام سالهای کودکی و نوجوانی و جوانیمان، همانقدر برادر، همانقدر رفیق ، همانقدر معلم ، همانقدر همراه .. با منی تو بیشتر از همیشه ی همیشه.
یاد تو ساز نمیخواهد تا به رقص در آید، نغمه نمیخواهد تا صدا شود ، شمع نمیخواهد تا اشک شود ، جاریست مثل آب رودخانهی کودکی هایمان ، وزان است مثل بادهای دره هایی که با هم گز کردیم ، پر از باران است مثل ابرهای دماوند که روی صخره نشستیم به تماشایشان ، یاد تو آغازندارد ، پایان ندارد ، راه ندارد، قله ندارد . فقط تو را دارد که آغازی و پایان ، که سازی و رقص که نغمه ای و صدا که هستی همیشه هستی ...