هالوين




گر چه هالوين امروزه ولى قاشق زني فسقليها شنبه برگذار شد،زنبور کوچولوى ما هم ويز ويز کنان و با حيرت وظيفه سنگين جمع آورى شکلات و آب نبات رو به انجام رسوند ولى انگار از زنبور بودن خودش خيلى هم حال نکرد چون ديشب با ايما و اشاره به من فهموند که ميخواد دستمال سرش ببنده و دزد دريايى شه!
اون گوشها که ميبينيد گوشهاى يه دزد درياييه که بدون کاسه مخصوص دزد درييايى جنب نميزنه!

بغل ـبوس


بهترين داروى دنياس بغل کردنهاى سفتش و پيشونيى که به لبات ميچسبونه سفت سفت تا بوسش کنى…
امروز نيم ساعت يکبار کارش همين بود، اينقدر مامان الى بيحالش رو بغل ـبوس کرد که عصر بعد از ۲۴ ساعت مسموميت و بى رمقى از نو زنده شدم.
گولّه‌ى عشقه…هم عشقه، هم عاشق،هم درده هم دارو…

روز اول مدرسه


گذاشتيمش تو کلاسش،سپرديمش به معلمها، بوسيديمش .
گفتيم بهت خوش بگذره ،بوسيديمش،گفتيم خداحافظ.
اومديم بيرون،دم در تأمّل کردم،ايستادم از لاى در پشت کله ى خوشگلش رو به تماشا.
چشمم که تو چشم روزبه افتاد ،ديدم اون از من دلتنگتره انگار…

گذاشتيمش تو کلاس،باقلبهاى کوچيکمون تو جيبهاى کوچيکترش،اينه که دل تو دلممون نيست تا کوچولومون برگرده و دلهامون باهاش برگرده خونه…

گرماى پاييزى

هواى نيمه ابرى
پنج بعد از ظهر
پاييز
شيش هفت سالگى
سه راه نظر
بقالى گل بهشت
شير تو شيشه ‌ى کوچيک
کيک يزدى
ليس زدن کاغذ کيک يزدى
آرش
الى
آرش
کوچه‌ى شاداب
پلاک ۴
خاله ها و دايى‌جونا
مامان بزرگ نرمالو
بابابزرگ قانونمند
برگشتن از دبستان
عصرونه‌ى مامان جونى
تک ،تک رسيدنها
جمع شدنها
گرمى خونواده
گرمى کرسى بزرگ خونه
گرمى فاميل…
اينا رو هيچوقت يادمون نميره
نه من
نه آرش
نه خاله
نه دايجون…

خورشيد

پاييزه،فصل رنگها…
همين روزها مامان برميگرده،بر ميگرده به «سرزمين ابر ها و نور ها»،اونجايى که هواش انگار عطر ديگه‌اى داره،آفتابش رنگ ديگه اى…
مامان تکّه اى از اون آفتابه،خورشيد خونه اس،گرم و آرامش بخش…
سرما در راهه…
ما تنها نيستيم، همديگر رو داريم و اطرافيانى که هم دوستند برامون هم خويشاوند ،
سرما به ما نفوذ نخواهد کرد چرا که کاپشن هايى داريم گرم،خيلى گرم…