ای صبا گر شنیده ای راز قلب شکسته ام امشب. با پیامی به او رسان همنوایی دل غمینم شو
ای پسر دیشب خوابت رو دیدم، بعد از مدتی.  نامردی بود حتی همون موقع هم میدونستم نیستی و برای خوابم اومدی ، باهات هم چک کردم ، گفتم شاید برگشته ای،ولی گفتی فقط برای خوابم اومدی، تند و فرز بودی، من و تو و بابا با هم رفتیم یک کاروانسرایی و از یه جاهایی بالا رفتیم، مثل قرقی بودی ، بالا میرفتی و میپریدی. شاید اومده بودی یکی از سفر هایی که آرزو دارم با هم بریم رو حقیقی کنی .شاید هم دلت تنگ شده بود. دل من که دیگه نیست شده . یک آبی هم زیر پوستت  رفته بود. امشب بیا با هم نقاشی کنیم، یا یک چیزی بسازیم . یک کاری که صبح چیزی برای تماشا داشته باشم ، اگر این اشکهای لعنتی امان بدهند.
حال خوب سیری چند؟  جناب نامجو هی داره میگه "دور ایران رو بابا تو خط بکش" و من فکر میکنم اصلا مگه میشه ؟ دور ایران رو خط بکشم دیگه چی برام میمونه؟ من فقط یکبار اهلی میشم و اهلی میمونم، تغییرات کوچیک و بزرگ ایران منو ازش دور نمیکنه ، ایران من رو نمیرنجونه، عمیق نمیرنجونه، رنجش از ایران مثل دعوا با خواهرته ، تمام نشده فراموش میشه و نقطه ای
  .ازش نمیمونه ، من اهلی اون سرزمینم و همچنان حس میکنم مهمانم برای  این سرزمین غریب