بریدم

بریدم. همین امروز بریدم. تمام این چند روز رو لبخند زدم هی، آسمان و ریسمان بافتم برای دلم و گفتم روز ها با هم فرقی ندارند ، به تاریخشان نگاه نکن ، محلشان نگذار . امروز ولی یکهو بریدم ، انگار تازه فهمیدم که دیروز کی بوده. یک نفر دارد با قاشق توی حفره های قلبم را میتراشد و من هی خالی میشوم با نبودنت . دارم میروم ایران ، ایرانی که تمام این سالها دلم برای رفتنش پر پر میزد.دل آشوبه دارم از نبودنت، میترسم اینبار که میروم باور کنم همه ی آن کابوس لعنتی را . ای کاش دل آشوبه ها را بالا میاوردم همینجا در سطل در دار آشبزخانه، گره سفتی میزد م سر کیسه و باز با خیال نرم و نازکم پر از تو میرفتم وطن به این خیال که تو هم میایی .