پدر بزرگ

همينطور که نشسته‌ام عصامو ميگيرم بالا،تو هوا ميچرخونم و با لهجه‌ى غليظ بوشهرى ميگم: «مُکُُُّ بوآ» (نکن بابا)
به ياد بيست و پنج سال پيش،ياد پدر بزرگ بچگى هام،پدر بزرگى که از عنوانش هيچى کم نداشت:پير بود،عصا داشت ،عصبانى مى‌شد و دنيا رو براى بچه هاى احمد زير و رو ميکرد.
و من چه عاشق رنگ پوستش بودم…أ

برف


اونروز سه تايى کلى برف روبى کرديم
مماخ فنقلمون سُلخِ سُلخ شده بود

چکمه پا


نسخه پيچيده شد:
به مدّت ۶- ۴هفته چکمه فرنگى به پا، هر جا و هر کجا،زندگانى به سبک يه پا بالا، يه پا پايين …
دل کوچيک الى و ۶ هفته؟
بايد به فکر يه تخفيف درست و حسابى باشم…
دست درد دارم، از فرط راه رفتن دست درد گرفته‌ام،اين هم يه مدلشه خوب!

بازى

بازيش اينطوريه که هر جا ميخواى برى برو ولى پاى چپتو زمين نذار،هر کارى ميخواى بکنى بکن ولى دستت رو از روى عصاهات برندار …بازى بدى نيست،فقط بديش به اينه که همبازى ندارى،راستش خيلى هم خوب نيست…ميشه من ديگه بازى نه؟

صبح سه شنبه و دنده‌ى چپ جناب کنسولگر

يکى نيست بگه،آخه بى انصافا اين مامان، بابا نوه‌‌‌‌‌‌‌‌شونو هيچوقت نديد‌ه ان،اين
بچه ها اينجا منتظرشونن…

چار‌پايه

همش از يه چار پايه‌ى ۲۰ سانتى پلاستيکى شروع شد که تکميل کننده‌ى قامت الى بود،هر جا دستش نميرسيد چار پايه به دادش ميرسيد،روابط چارپايه و پاها هم ،اى بدکى نبود… تا همين پريروز،نميدونم چى گفتن و چى شنيدن که انگار چار‌پايه‌هه يه نفرين زير لبى نثارشون کرد و پاى الى برگشت جوابش رو بده که…برگشتن همانا و…توى گچ رفتن همان…
حالا الى مونده،مات و مبهوت،ساکن و بى خاصيت،با دو تا عصا…شاکيِ شاکى…

صبح شد


اگه اين دور و ورا بودى يا اون دور و ورا بودم ،يا هر دومون اون يه ور ديگه بوديم ،صبح ميومدم پيشت براى صبحونه،اين گلدون گل هم که پيش منه ولى مال تو اه،برات مياوردم،اونوقت نون و پنير و چايى و چت صبحگاهى چه ميچسبيد،
پاشو ،صبح شد،تولدّت مبارک!

آفتاب کوهپايه

يه عکس که ازتون مياد، با ذرّه بين ميفتم به کاوش …فرهاد چه ريش بانمکى گذاشته،چقدر جا افتاده و بزرگ شده انگار،هنوز ولى همونقدرى که ميخندوند ميخندونه حتمأ…محمد عکس رو گرفته يا عکاسباشى معروف،چرا هر دو غايبن تو عکس؟ دمپايى‌هاى آنا گمونم ال،اف،اس باشن! ژاکت آزاده چه خوشرنگه،مسعود انگار ميخواد همين الان يه جک بگه! رضا همون رضاى هميشگيه،آقاى حسينى که دلم براشون قد هسته سيب شده…
يه عکس که ازتون مياد،براى لحظاتى خر ميشم،فکر ميکنم وسطتون نشستم ،نور آفتاب کوهپايه چشمهام رو ميزنه ، ناخود آگاه ابروهام گره ميخوره و چشمام ميسوزه…

برف









اون سفيدى پشت پنجره،که بعد بيشتر هم شد،خوب البتّه برفه!
اون يکى هم زرد کوه نيست،حياط خونمونه که گمونم تا خود تابستون ديگه اميدى به ديدن خاکش نيست،لاله هاى بهارى که ديگه طلبمون!

?

عذر ميخوام:از کدوم طرفى ميشه زد جادّه خاکى؟

نق هاى يه مامان برف زده!

برف مى‌بارد به روى خار و خارا‌سنگ،کوهها خاموش درّه‌ها دلتنگ…
اينجا ولى برف ميباره از نوع شمپينيش! طوفان برف برپاست،از اون برفهاى نرمالو‌ى بچگى يا آرام و دلگيرنده به سبک« آرش کمانگير »نيست.
نوع جديديه از برف،پُر، ريز و سوار بر دوش باد سرگردونى که مى‌تازونه…
همه جا تعطيله،تعطيليى که براى من بى معناست و تازه لجم رو هم در مياره،چون پسرکم از توى خونه موندن کسل ميشه،امروز بايد بازى‌هاى جديدى اختراع کنيم،بازيهاى جديدى که توش برف نداشته باشه…
آخ…اى کاش ميشد با اين همه برف يه آدم برفى درست کرد،کاش اين برفها به هم ميچسبيدن و هوا اينقدر سرد نبود!

* * *

*همسايه هاى خوشرنگمون و پسرک که کلاه نى‌نى رو به زور سر کرده!
**سه چرخه سوارى تو برف!
*‌*‌*اگه بذاره يه عکس ازش بگيريم تا پاسپورت دار بشه!

سرما

سرما بيداد مى‌کنه،
ديروز ۲۸- سانتيگراد بود اينجا،امروز گرم شده کلّى، شديم ۲۶-!
تلافى تمام اون گرماى بى موقع اول زمستون…
چه خوش باور بوديم،هى مى‌گفتيم زمستون امسال خيلى مطبوعه،خيلى مطلوبه،خيلى زيباست،خيلى رعناست!!!!
گمونم به يه ميزان خوبى دى اکسيد کربن نيازمنديم،شايد اينجا هوا زيادى تميزه…
پس اين معضل گرماى جهانى کجاسّش؟
بفرستينش بياد يه گپى با ما بزنه،
اگه جرات داره اينورا آفتابى شه!

وقتى بعد از مدتها

گاهى، وقتى بعد از مدتها،آهنگى گوش ميدم ،ترانه‌اى از هفت ،هشت ،ده سال پيش،حس عجيبى به سراغم مياد،
انگار شيطون ميشم، کفشهاى کتونى مشکيم رو پام ميکنم و ميپرم سر کوچه تا با يه تاکسى خودمو بذارم دم پل مارنون،
وسط پل قرار دارم آخه…نه اينور نه اونور…
آروم ميشم انگار،دامنه‌ى کوه صفه رو با مقنعه مشکى،همراه يار هميشگى، زير آفتابى که فقط انگار متعلق به سرزمين ماست،در سکوتى که پر از حرفه هميشه،ميام پايين…
وقت کم ميارم و با عجله مى پرم پشت رل رنو سفيد تا خودمو برسونم ترمينال،رفقا ميان،به همين زودى دلتنگشون شده ام،با ساکهاى پر ميان،دلم رو صابون ميزنم براى رنگينک و ترشيهايى که زير دندون تق تق ميکنن …
رو پا بند نميشم و از پلّه هاى دم دانشکده بالا و پايين ميرم،قراره ده تايى بريم بستنى خورى،يکى تو کتابخونه گير کرده،يکى تو اندو،چند تايى هم اين بيرون با خنده نق ميزنن که چى شدن پس اينا؟ ولى هممون انگار خوب ميدونيم که ارزش داره گاهى کمى منتظر بمونيم براى با هم بودن…

وقتى بعد از مدتها آهنگى گوش ميدم از هفت هشت ده سال پيش،الى ميشم انگار ،همون الى قديمى و وقتى ترانه تموم ميشه دلم سخت تنگ ميشه براى الى،همون الى قديمى…