ماکارونی دیشب به طرز عجیبی خوشمزه شده بود ، پسرک صندلیش رو کشید کنار اجاق و آب که جوش اومد ماکارونی ها رو ریخت توش از اون طرف هم قارچ و سوسیس رو تو کره تفت داد و کنسرو سس گوجه رو با تلاش بسیار باز کرد و سسش رو تکمیل کرد، ادویه ها رو اول میریخت کف دست کوچولوش و  بعد حواله ی سس میکرد، غذایی شد محشر. من هنوز هم دلم میخواد .

پسرک ایران دوست

نشسته تو وان و داره برا خودش آرزو میکنه، میپرسم: داری آرزو میکنی ایران بودی؟ میگه نه دارم آرزو میکنم که همین
خونه ی
آبی رنگمون تو ایران بود اونوقت  من که تو وان نشسته ام تو ایران بودم.


امروز داره به خاله اش میگه: میخواهیم بریم ایران، بعد یهو برمیگرده به من میگه، ۲۰ روز خیلی کمه، من بیشتر میخوام چرا گرین کارت نمیگیریم؟
میگم ما برا ایران که گرین کارت نمیخوایم، پاسپورت داریم.
میگه: راستی؟ یعنی هر چی بخوایم میتونیم بمونیم؟؟؟

خودت بهتر میدانی که "هر کجا روی وصله ی منی" ، بهتر میدانی که شکوه ای نیست  نبودنت را ، میدانی که هر روز بودنت آرزوست مرا . میدانی که هر لحظه میتپی اینجا جای قلب بی رمقم.ولی روزهایی هست که مسافری میاید و بویی از تو میاورد ،کلماتی هست که با تو مترادف میشود، سازی هست که تو آوازش میشوی آن روز ها مثل امروز من ملغمه ای میشوم از عشق و اشک ، تافته ای میشوم بافته از سختی و لطافت،صندوقچه ای  میشوم در بسته ، پر از گنج... آن روز ها مثل امروز قلبم میکوبد به سینه ، چشمم دوخته میشود به در و دستم مدام گنجها را زیر و رو میکند، و هی ناگهان میشود و تو را میابم، آن روزها مثل امروز 
هی تو را میابم ای وصله ی جان.

http://www.youtube.com/watch?v=GBTxt3tOcd0&feature=share
...من در حال دوه ی وبلاگ، باورم نمیشه که کدو قلقله زن من الان هفت سال و نیمه اس
http://elirooz.blogspot.com/2006/02/blog-post_01.html
پستی که هشت سال پیش نوشته ام رو اتفاقی میبینم، برادرکم هم کامنت گذاشته پاش. پست پر درد پر برادریست...
http://elirooz.blogspot.com/2006/01/blog-post_21.html#comments
با شکیلا نشستیم و فیلم یک سالگی رایان رو تماشامیکنیم ، یک جایی بابا داره رایان یک ساله  رو میخوره و اون  قهقهه میزنه،یهو رایان ۷ ساله میپره جلو یک جوری که انگار میخواد آدمها رو از تلویزیون بکشه بیرون و میگه:
Mommy I really want Baba Baba in real life, why should they live so far from us???
و تمام این چند روز من دارم فکر میکنم هر چقدر هم که پسرک رو ببرم ایران باز هم این بودن ها رو به حساب ریل لایف نمیگذاره و یک روزی من رو باز خواست خواهد کرد...