سبد سوارى


يه دقيقه رفتم تو اتاق و وقتى برگشتم ديدم جاشو با اسباب بازيهاش عوض کرده!

تو راهن

وقتى هنوز نمى‌دونستيم که نى‌نيمون دناس يا رايان،مامان مهرى ميگفتن که گرچه دلشون مى‌خواد دختر باشه ولى چه کنن که مى‌دونن که حتما پسره…
ديشب وقتى مامان مهرى بهم ميگفتن که يه جورايى مى‌دونن که مامان بابا ويزا مى‌گيرن ياد اين قضيه افتادم و دلى که اينقدر بهش گفته بودم اميد نبند به اين سفارت رفتنها،هول ورش داشت،يه جور هول خوب که انگار حالا که مامان مهرى ميگن ،لابد ميگيرن…

صبح رايان خندونم رو بغل کردم و آروم تو گوشش گفتم:تو راهن رايان،مسافرامون تو راهن!!!

يه تيکّه از ماه


داشتيم زندگيمون رو ميکرديم،که يهو يه تيکّه از ماه کنده شد و افتاد تو سُفرمون،
اونوقت ما شديم و حکايت عاشقيى که ناگفتنيست…

سبز شدن

سبز شدن،سبز شدن،شاهى هايى که پريروز کاشتم سبز شدن!!!

مثه يه خواب شيرين

پارسال اين موقع دل تو دلم نبود،رايانک تو دلم بود و مامان فاطى داشت ميومد،بعد از گذشتن از هفت خوان رستم…
مى‌دونستم مامان که باشه همه چيز خوب پيش ميره،اينقدر خوب که پنج ماه مثه يه خواب شيرين ميگذره،يه خوابى که هيچ وقت دلت نمى‌خواد تموم بشه…

ناخنک

هوا بارونى و سرده،ابرى و تاريک…واداشته ميشم به ناخنک زدن دوباره…
شايد دو سال پيش نوشتمش براى ياسى ,نوشته‌اى که لاى برگهاى دفترچه جا موند:

"whenever you reach for me
I'll do all that I can...
دارم به اين آهنگ گوش مى‌دم و تو مى‌دونى ياد چى ميفتم؛
ياد چاهار باغ ،رنوى (زرد؟)،نزديکيهاى سى و سه پل،توى ترافيک از يه ماشين ديگه صداى اين آهنگ رو ميشنويم و با تمام اشتهاى ممکن هر دومون طلبش
مى‌کنيم،تو خم ميشى تو داشبورد نوار selectionرو برميدارى و ميکنى تو ضبط و ما ميشنويم:

We're heading for something
somewhere I've never been
sometimes I'm frightened But I'm ready to learn
of the power of love...

و سرشار ميشيم،نميدونم دقيقا از چى،انگار حس ميکنيم آسمان و زمين و هوا با ماست وقتى ما با تمام نيرو طلب ميکنيم،وقتى هستيم،وقتى معناى خاص مى‌آفرينيم براى يکديگر…اونقدر سرشار ميشيم که حتى بعد از هفت هشت سال يا شايد بعد از سالها و سلهاى ديگه،وقتى الى به اين آهنگ ميرسه اشکش جارى ميشه...

It seems I'm far away
never wonder where I am
cause I'm always by your side...

با شنيدن اين آهنگ، لحظاتى حس کردم که پيشم نشسته‌اى،توى اون رنو،غروب شده و ما داريم بالهاى جوانمون رو تکون ميديم و انتظار داريم که دير يا زود پرواز کنيم…

The sounds of your heart beat made it clear
suddenly the feeling that I cant go on
is lightyears away...

!


يه کتابخون کوچولو تو خونه‌ى کوچولوى ما!

سبز

هر چى بهشون سر ميزنم، خبرى نيست که نيست…
سبزى هأى من نميخوان سبز بشن انگار…شايد غصه‌ى رفتن مش حيدر رو دارن که رو نشون نميدن…چه باغچه اى مى‌ساختى واسمون مش حيدر با اون دستاى سبزت…

جدول تناسب

امروز بهش زنگ زدم،تا صدام رو شنيد،با عصبانيت تمام گفت «اه الى تو چرا زنگ زدى؟آدم متولد که زنگ نميزنه جايى!»
ترسيدم قطع کنه ها!
چه مى‌دونستم يادشه، من فقط ميخواستم صداش رو امشب بشنوم،همين!
يه نسبت عجيبى داريم ما:
نميدونم خواهر خواهرمه،يا دوست خواهرمه،يا خواهر دوستمه،يا اصلا خودش خواهرمه…
هر چى هست ميدونم افراس،افراى ما…نسبتمونم نسبت اليه به افرا يا افرا به الى همين…

دل خوش…

امروز صبح رفتم براى مامان و بابا دعوتنامه پست کردم بعد هم سريع اومدم تو دفترچه‌ى آويزون به ديوار آشپزخونه ليست چيز‌هايى که از ايران مى‌خو‌ام رو نوشتم،تا حالا ،ليموى عمانى و پودر موسير!
دلخوشى که ماليات نداره،داره؟

در

يکبار هم نشده يادش بره در رو ببنده!
کشون کشون خودش رو ميکشونه تو اتاق پيش مامى و سريع در رو پشت سرش ميبنده!