قلمبه و مهموناش!

ديگه تعداد دفعات مريض شدنش از دستم در رفته،سر شش ماهگى شروع کرد مريض شدن و ديگه دست از کلّه کچلمون ور نمى‌داره،بچه‌ام با ويروس‌ها روابط حسنه داره،از بس که خوش رو و مهربونه و دهنش به خنده‌ى گشاد وازه روى هيچ ويروسى رو زمين نميذاره،بعد که دماغه ميافته تو گير گريه ميکنه و پشيمون ميشه که ديگه خيلى ديره…
اين ويروس جديد هم روزى ديشب و امروز ما،تا بعدى چى باشه!

کشتى


بونگول يه کارت از بهروز عمو دريافت کرده به چه بزرگى به چه قشنگى…
بونگول بهروز عمو رو خيلى دوس داره،اينو از چشاش فهميدم که مثه چشماى بهروز عمو اِ.
بونگول منتظره بهروز عمو بياد تا باش کشتى بگيره،آخه کشتى با عمو يه چيز ديگه اس…
بونگول فقط بونگول عمو
کشتى فقط با بهروز عمو!

هجده سالگى

يه پست از ياسى خوندم که من رو برد به پُرترين سال زندگيم و بر خلاف پيام کلّى دلتنگ اون زمان شدم،اصلا دلتنگى براى سال کنکور چيزيه که هميشه باهامه از بس که سال عظيمى بود…
شايد من از معدود کسانى باشم که از پشت کنکور موندنم لذّت بردم،دليلش هم يه عطر خوش جديدى بود که با قدم دوستاى جديد پيچيد تو زندگيم و سر‌مستم کرد…
اونسال،تمام کناره‌ى زاينده رود رو بارها گز کرديم،تمام آدمهاى آشنا و نا آشنا رو تحليل کرديم،تمام اولد سانگ ها رو از بر شديم…تمام مزارع آفتابگردون مال ما بود ،هر چه تداعى و تله پاتى تو دنيا بود،مال ما بود،هر چه قله بود براى ما بود تا فتح کنيم و ما آنچنان بال بال ميزديم که انگار همين فردا پرواز خواهيم کرد…

اونسال انگار دوباره زاييده شدم و دوباره حرف زدن و راه رفتن رو ياد گرفتم،نمى‌دونم اگه اونسال نبود الان چه شکلى بودم ،کجا بودم ،چه رنگى بودم، ولى ميدونم هر چى بودم، ديگه اين« الى» نبودم…
حالا يازده سال از اون زمان ميگذره و من حس ميکنم مدتيه که روحم تشنه‌ى زير و رو شدن و شخم خوردنه،مدتيه که دلتنگ کوهم و بالا رفتن و مدتي که پى مزارع آفتابگردون چشم چشم ميکنم …

گزارش رايانوى!


يهو شروع کرد که دو تا دستاى تپلش رو بکوبونه به هم،خيلى هم مسروره از اين حرکت،ولى خوب حالا مونده تا صدايى
از دست زدنش بلند شه…
دستاشو بلند ميکنه به تقاضاى بغل شدن،از بغل يکيمون ميره بغل اون يکى…دلى ميبره با اين کارهاش!
لپّاش يه کم آب شده،ولى به جاش يه نوک داره،که وقتى با دقت مى‌ره تو نخ يه چيزى ميتونى ببينيش!
نگاش کنين اينجا که داره عيديهاى خاله عموها رو بررسى ميکنه نوکه هم برقراره!!!گرچه انگار لپه هم برقراره!!!

سال نو


با دينگ دنگ راديو سال تحويل شد ،ما هم هى گفتيم: «سال نو مبارک،…سال نو شما هم مبارک…!»
ماچ.ماچ…‌…
امسال قلمبه داريم و دوستان خوب.
مرور ميکنيم سال گذشتمون رو ،آرزو مى‌کنيم براى سال جديد،زندگى ميکنيم با فکرهاى گذشته و آرزو هاى آينده…
امسال برف داريم،گمونم آق خدا يه ريزه با کريسمس اشتباه گرفته اوّل بهار رو!
ديگه امسال چى داريم؟
بايد ديد…
راسّى امسال يه هفت سين داريم که شليکا چيده،شيرينى خونگى هم داريم!

بوى هل

دو روزه که صدايى در کار نيست،شده‌ام تصوير خالى.
خيلى سخته و خنده دار،ارتباطات تلفنيم که صفره ،تو خونه هم که بايد يا در گوشى حرف بزنم،يا با دست و پا و صورت…
تو رو خدا مى‌بينين ؟ دم عيدى دوستت هم اومده باشه پيشت نتونى دو کلمه باهاش حرف بزنى.
رايان هم که گمونم خيلى شاکيه،نميفهمه چرا صداى مامانى در نمياد.
ولى همينه که هست،کارى رو که ميتونيم انجام ميديم،با دوسم داريم شيرينى عيد مى‌پزيم،برشتوک و قطاب!
خيلى هيجان داره!!!
مى خوايم بوى عيد رو هر جورى هست بياريم،شروعش با بوى هل و آرد نخود‌چى…

فاضلاب

پسرم هم عين خودمه،دماغش فاضلابه،درغى به دورغى ميخوره فاضلاب گرفته،حالا چنته بيار و بازش کن…
از صبح ساعت پنج تا همين پيش پاى شما رايان به بغل بوديم و چنته به دست…

صفا

نظر کرده‌ى امام رضا اومد،همش هم رفت کتابخونه خر زد،ولى يه کم هم ديديمش که خيلى بهمون چسبيد.
مهمونى عيد هم رفتيم وصفا کرديم،لودگى هم که صد در صد!
حالا دوباره کار و زندگيه،تا هفته‌ى ديگه که چند روزى تعطيلات بهارى داريم…
تازه شايد علاوه بر تعطيلات بهارى يه کم شليکا هم داشته باشيم!
خوش به حالمون!

تاتى کوچولو

«تاتى کوچولو آب مى‌خواد خسته شده خواب ميخواد»
روزبه داره يکى از کتابايى که خاله مژگان واسه رايان عيدى فرستاده رو ميخونه،دو دقيقه پيش بسته‌اش رو باز کردم،يه کارت هم توش بود مثل هميشه مژگان نشان…
حالا دلش ميخواد کتابش رو بخوره! خوب اين هم براى شروع بد نيست!!
دلم پر ميکشه ميره سر سفره‌ى هفت سين مژگان…

نذر

نذر کرده‌ام اگه نظر کرده‌ى امام رضا اين هفته بياد ده ما قرمه‌سبزى بدم به همه‌ى اونايى که در رکاب امام غايبن.
آمين يا رب العالمين!

نجات سرباز رايان!


خودش رو ميکنه زير مبل،بعد نق نق ميکنه که بياين نجاتم بدين!

دندانپزشکى

بعد از مدّتها بوى دندانپزشکى و بساطش،
گر چه در جايگاه بيمار،ولى برگشتم به دنيايى که ازش خيلى دور شده بودم و دوباره يادم اومد که چقدر دوستش دارم
و دلم قرص شد که از دست نخواهم دادش.

کلّه

اينکه ميگن «يارو کله‌اش بو قرمه سبزى ميده» منم!
از صبح تا حالا قرمه سبزى رو گازه،کله‌ام بو قرمه سبزى ميده…

ما‌ا‌ا‌اسآلله!!!

امروز کارتهاى عيدم رو نوشتم و پست کردم،فقط چند تاش مونده که آدرسشون رو پيدا کنم و پست شن!
حالا دلم ميخواد خودم به خودم بگم:ما‌ا‌ا‌اسآلله!!!
شما هم دلتون خواست بگين،عيب نداره بگين.
هنوز ولى سبزه سبز نکرده‌ام…