نبودنها

تو ماشين آهنگ جواد ميذارم و تو خيالاتم با تک تک دوستام ميرقصم،به عشق عروسى احسان و آزاده …
عروسيه و نيستم،نى‌نى مژگان مياد و نيستم،کى با اين نبودنها کنار ميام،خدا مى‌دونه…

فضاى جديد


بابا احمد بهش راه رفتن ياد ميدن،روز اوّل يه walker واسش خريدن و دست به کار تمرين شدن،هر توانايى جديدى سريعا گزارش ميشه و بايد براى بازبينى و تحويل خودمونو معرّفى کنيم!
پسرکمون شديدا سرخوشه، هر صبح که چشم باز مى‌کنه انگار از نو هيجان زده‌ى حضور عشّاقش ميشه!
جديدا رقّاصى پيشه کرده!
مامان فاطى سعى داره سيستم خواب فسقل رو که بعد از مريضيهاش حسابى بهم ريخته درست کنه، و دوباره با پستونک دوستش کنه ،آروم آروم و با دقت.
من شادم و انگار سبکم اين روز ها،يه سبکى خوب.
دديش هم که عزيزه و گل سر سبد!

...

يه چيزى بگم؟
من هستم، فقط انگار وقت ندارم بنويسم ،خيلى هم ياد همه هستم،حضور مامان و بابا انگار ياد همه رو خيلى پررنگتر کرده،
دلم خوشحاله خيلى،عاشق لحظه هاى زندگيم،حتى از اينکه دلم اينقدر براى همه تنگه خوشحالم،انگار اين هم نشانى از زنده بودن سلولهاى قلبمه.
بهر حال…هستم.
امروز يه نامه داشتم از خودم!
کارت عيدى بود که براى ويدا و حميد فرستاده بودم،بعد از چاهار ماه سرگردونى برگشته پيش خودم!
گذاشتمش جلوى آينه،قيافه‌خندان ما سه تا روى کارت،بهم ريشخند ميزنه،
يکى آدرس و شماره‌ى جديد ويدا رو برام ايميل کنه خواهشاّ

نياگارا

دو دقيقه‌ى پيش به ذهنم رسيد و دارم از هيجان عملى شدنش ميلرزم…
ما بريم آبشار نياگارا، افرا بياد آبشار نياگارا، ما وايسيم اينور ولى افرا واى نسه اونور بياد اينور!!!
اونوقت من مى بينمش! فوق العاده نيست؟
شکيلا هم با ما بياد، نور على نور ميشه…