بعضى روزها هست كه راحت ميشه از اول صبح أشك ريخت و احساس نا توانى كرد. يك روزى مثل امروز كه مردم شهرم جمع ميشن براى اعتراض به اسيدپاشى و ترس و بهت و چراهاى توى كله ام و ناتوانى و دستهاى بسته ام همه ميشن اشك و دلپيچه. به فيس بوك هم كه پناه ميبرم اخبار همينه، تازه يك ويديو برنامه ديدنيها هم ميبينم كه منو ميبره به سالهاى جنگ و آژير و سياهى مملكت و معدود برنامه هايي كه با آرش به انتظارشون مينشستيم. عجيبه موسيقى تيتراژ يك برنامه چطور ميتونه تو رو پرتاب كنه به فضايي در ٢٨ سال پيش...اسيد آتش درون سينه ام رو گُر داده...