پسرک دیشب عیدی گرفت و هی ذوق کرد و شمرد و نقشه کشید برای خرجش ، من که دیدم اینقدرپول دوسته بهش گفتم هیچ میدونی هر چی تو خونه کار کنی میتونی پول دربیاری؟ مثلا امشب ظرف شستی من حالا بهت یه دلار میدم . چشمهاش برقی زد دیدنی ، سریعا خونه رو بررسی کرد و اتاقش رو منبع درآمد خوبی پیدا کرد که پر از اسباب بازی های ولو بود، پنج دقیقه عرق جبین و بعد مفتخرانه صدامون کرد ، دست در جیب و خیلی مفتخر . یک دلار به پولهاش اضافه شد . بعد رفت توی اتاق و بعد از چند دقیقه صدامون کرد ، تخته سیاه رو کرده بود پر از قلب های صورتی ، به ما گفت که میتونیم هر قلبی خواستیم انتخاب کنیم بعد هم قلبهامون رو با ام و دی مشخص کرد. این اولین عیدی ما بود از پسرکمون، پسرکی با اخلاق بهاری.

از سال تحویل های ایران یکی هر سال دم سال تحویل زیاد یادم میاید ، آن که سه یا چهار صبح بود ، من راهنمایی بودم ، تو رفتی با اتوبوس شمال ویلای عمو علی اینا . ما همه جلو تلوزیون ولو بودیم من هی چشمم را باز میکردم ساعت را چک میکردم و حساب میکردم تو کجای راهی و فکر میکردم چقدر عید بدون تو خالیه و کم داره ، بعدا گفتی که سال تحویل رو بیدار بودی با رادیو اتوبوس . اون اولین سالی بود که کنار هم نبودیم برای عید.

شکر گزار گذر زمانم این روزها، با زمان همدل شده ام انگار ، دیگر از گلایه از سپری شدن تند روزها خبری نیست در دلم ، دیگر آن حس مبارزه با گذر لحظه ها در من نیست . خشنودم از این گذر، سالی که تمام میشود و کودکی که بزرگ میشود و روزی که غروب میشود، آه من را بر نمی انگیزد. یک جور همدلی با زمانه است انگار ، راحت تر زندگی میکنم حالا ، بی هیچ حسرتی برای لحظات سپری شده. تازه انگار با زمان کنار آمده ام و جا گرفته ام در قالب این حرکت به سوی آخر.