خواهرکم برگشت ، همین یک ساعت پیش. آمدنش امسال مثل متولد شدنش برایم هیجان داشت. نگاهش که میکردم یاد لحظاتی میافتادم که با آرش بالای سرش مینشستیم و کشیک لپهای سرخ شده  چشمهای گردش را  حین عملیات روده ها میدادیم. یاد ذوق چشمهای خودمان میافتادم از نگاه کردن به چشمهای زیبای بینظیرش. خواهرکم برگشت. جایش را سکوت گرفته و زندگی همچنان  ادامه میدهد حرکتش را.