اى سرزمين

حالاماييم و اين رايانه ى جادويى و کليپ هاى متعدد که از جلو چشمانمان ميگذرند و اشکهاى خشک نشدنى که فرو ميريزد و اميدى که شاخه و برگ هاى کوچکش نمايان شده‌اند…

شادى‌


دوباره ما بوديم و کريسمس و تماشاى شادى‌هاى مردم سرزمين خوشحال که با دست و دلى باز و داوطلبانه شادى هاشون رو با ما قسمت ميکنند.
جناب سانتا باز هم با کيسه‌ى پر و پيمانش آمد و با دقت و تلاش قابل ستايشى اسمهاى هفت بچه‌ى ايرانى رو دانه دانه خوند و هديه داد به دستشون.براى نفسهاى حبس شده در سينشون ولى دوايى نداشت با آن هيبت و هيکل سانتاييش به جز ترک صحنه و واگذاريشون به خودشون تا با خيال راحت به باز کردن هديه‌هاى جادوييشون بپردازن.
کريسمس، آرام آرام آمد و يکهو تمام شد، مثل تمام روز‌هاى خوب ديگر…

بليط‌هاى ترسناک

امروز ترسيدم.
وقتى که گفت بليط‌هاشان را خريدند، ترسيم. خودم همين هفته‌ى پيش بليط ها را خريدم ولى انگار هنوز باور نکرده بودم، امروز که حرف حساب روز‌ها شد و اينکه اونها ۳ روز بعد از ما مى‌آيند، وقتى همينطور که چت ميکرديم مزّه پرانى کرد، يکهو دلم لرزيد، ريخت پايين از تصوّر اينکه بعد ۷ سال باز مينشنيم دور هم، که ميتوانيم همينطور پيژامه به پا بنشينيم تا نزديکى صبح مزخرف بگوييم و بخنديم، ترسيدم يکهو که نکند تاب نياورم همه‌ى حجم عظيم آنچه که منتظر منست، همان که تمام اين سالها نداشته ام، ترسيدم، عادت ندارد قلبم به اين همه هيجان…

Not much friendly.

تو شب صدام کرد، يه جور سرخوشى، ميگفت مامى بيا من اون بوى هستم که سوار پليس کاره!
خيلى خوابم ميومد، با اخم اومدم سراغش، خواستم جابه جاش کنم و پتوش رو بکشم روش که ديدم داغ داغه، شير دادم، دارو دادم، خوابيدم کنارش، بغلم کرد و خوابيد، برگشتم سرجام، صبح بيدار شد دوباره داغ، گفت ميخوام تو(رو) مبل بخوابم، مراسم تو مبل خوابيدن هم اينطوره که من بايد پتو و بالشت و پسرک رو همه رو يکجا بلند کنم بيارم تو هال رو مبل، همه رو آوردم پسرک رو گذاشتم رو مبل و بالشت رو انداختم رو سرش و گفتم سرت رو بذار رو بالشت، سرش رو از زير باشت در آورده، اخم کرده ميگه: مامى دتز نات سيف:(That's not safe.
دوباره شير دادم دارو دادم، پسرکم مظلوم بود و خورد و هى تو مبل چرخيد و هى اومد تو بغلم و هى رفت رو بالشت و باز برگشت تو بغلم.
حالا غروب شده ديگه، پسرم از تو مبل جم نزده،برف بند اومده، برق قطع شده هم وصل شده.
زمستون يکهو در يک روز با سرما و مريضى و قطعى برق اومد،گمونم يه کم خشن بود براى يک شروع.