vooooo!

چه سرماى بى پدريه امروز. با رايان رفتيم دوچرخه سوارى، دوتامون گريمون گرفت، بسکه دستامون يخ زد.
برگشتيم خونه، گرفتيمشون زير آب گرم…!
علتش البته اين نبود که دستکش نداشتيم، نه، رايان پنج دقيقه ى آخر، خر شد دستکشهاش رو در آورد، منم نوک انگشتاى دستکشم، سوراخ داشت!

چهره

آخه چرا اين دخترى که نصف چهره‌اش پشت لپ تاپشه رو صفحه ى اوّل اين وبلاگ، اينقدر شبيه هنگامه‌اس، که من هر بار ببينمش دلم براى رفيقم تنگ شه؟
شما هم همينطور فکر ميکنين يا من زيادى پى آدمهاى عزيزيم اين سو و اون سو چشم چشم ميکنم، که اينطور ميبينم؟

ماى ليدى، دو دنبه!

دارم مسواک ميزنم تا برم و بخوابم که يهو يه آهنگ قديمى تو مغزم شروع ميکنه به نواخته شدن و کلماتش که هيچوقت کامل نبودن، يکى در ميون مياد روى زبونم-دوباره ياد تو مى‌افتم آسى هميشه حاضر که نميدونم چرا اينقدر اينروز‌ها دورى و گمت کرده ام- ميپرم پاى اين صفحه و مى‌جورمش و صد بار گوشش ميدم، اين آهنگ اولين آهنگ از يه نوار آهنگهاى انتخابى مامان و بابا بود،بچگيم ميشنيدمش، نوجوانيم بهش گوش ميدادم و در آغاز جوانى صد بار ميذاشتمش و پى کلماتش گوش ميدواندم.
چقدر خاطره ميتونه پشت يه آهنگ باشه؟؟؟ من تو اين آهنگ که هيچوقت غمگين تلقى و باورش نکردم از چشمهاى آرش و رنگ پوست بابا ميبينم تا موکت کرمى کف خونه‌ى قديم و کابينت هاى چوبى آشپزخانه و مامان مشغول به کار توش، اين يعنى اينکه يه ريتم ميتونه نقش دوربين فيلمبردارى داشته باشه،دوربينى که هيچ کس از حضورش خبر نداره و همه عادى و بيخيال باقى ميمونن و حتى فيلمبردار هم بويى از وجودش نميبره!

فرّاش




خاله‌اش هم تو همين سن و سال يه عکس دلضعفه آور با جارو‌برقى داره که من مدّتهاست نديده امش، نه عکس رو نه آدم توش رو که چشاش گرده و برق ميزنه و مامانجون بوشهرى نگاش که بهش ميافتاد ميگفت:« قربون چشاى شُکاليت* برم…»
*شُکال=آهو

...

پايان هفته اى که گذشت رفتم نمايشگاه و کنفرانس دندانپزشکى يانکى که سالانه توى بوستون برگزار ميشه، يه چيز عظيميه و همه از همه جا ميريزن اينجا، پر از کلاس‌هاى خوبه و آخرين تکنولوژى در بازار رو اونجا مى‌بينى.
حتما از توصيفش فهميدين که چقدر شبيه نمايشگاه دندانپزشکى سالانه‌ى تهرانه، اونوقت تصور کنين من رو که تو اون حال و هوا رفته بودم و از در و ديوار برام خاطره‌هاى جور وا‌جور ميريخت بيرون،خاطراتى که بيشتر از هر چيزى شوق و خنده رو برام تداعى ميکنه، چقدر جاتون خالى بود همکلاسى‌ها…