ناگهان چقدر زود دير ميشود…
بايد برم «آينه هاى ناگهان»م را از ميون کارتنهاى باز نشده اسباب کشى پيدا کنم و اين بغض در گلو مونده رو خالى کنم ميون صفحاتى که بوى نوجوانى و ديوانگى و عاشقيهام رو ميده…
ناگهان چقدر زود دير ميشود…
ناگهان چقدر زود دير ميشود…
محو
قبلا ميشمردم، زمان معنى داشت هنوز، مثلا ميگفتم : پارسال که ايران بودم…يا دو سال پيش اصفهان…
حالا ولى، معناى زمان محو شده، نميفهمم چقدر گذشته که نديدهام و نشنيدهام و نبودهام…
پاييزه، صداى غازهاى ابله مهاجر پر ميکنه آسمون رو، دارن برميگردن خونه آيا؟
حالا ولى، معناى زمان محو شده، نميفهمم چقدر گذشته که نديدهام و نشنيدهام و نبودهام…
پاييزه، صداى غازهاى ابله مهاجر پر ميکنه آسمون رو، دارن برميگردن خونه آيا؟
زيبايى
اين حوالى پاييز زيبايى داره که هر قدر هم که بى حواس باشى توجهت رو جلب ميکنه. اينجا انگار سراسر جنگل بوده و خانه هاى ما به جاى جنگلهاى پيشين و ميان جنگلهاى کنونى برقرار شدهاند، تنوّع نوع درختهاى منطقه حالا که هر کدوم شکل و رنگى مستقل به خود گرفته اند بيشتر به چشم مياد، هر جا که ميرى سرشار از رنگ ميشى، پنجرهى اتاق هم، رنگى رنگيست.رنگها غوغا کردهاند اين روزها،غوغا…
خشتک
نمى دونم دقيقا چه چيزى باعث ميشه که نو پاهاى گاز گيرنده، جذب فسقل ما ميشن. امروز براى بار دوم از مدرسه زنگ زدن که يکى شونهى رايان رو گاز گرفته و وقتى يخ گذاشته بوديم روش دوباره دخترک اومده يخ رو بگيره و در اين راستا دستش رو هم گاز گرفته، ولى چون ما بالاى سرشون بوديم زود به داد رسيديم و اين بار خيلى جدّى نشد! گفتم ماشالّا به شما!
بعد هم که ميرم مدرسه، يه کاغذ ميدن که من امضا کنم بچهام گاز گرفته شده!
ميدونم، بين بچه ها اين چيزا پيش مياد ولى از اينکه اينقدر بىحواس بودن که بذارن کودک مهاجم هنوز دو دقيقه نشده دور و بر طعمهاش بچرخه و گازش بگيره دوباره، عصبانيم ميکنه. شايد موقعش اه که کمى خشتک محترمشون رو بکشم رو سرشون.
بعد هم که ميرم مدرسه، يه کاغذ ميدن که من امضا کنم بچهام گاز گرفته شده!
ميدونم، بين بچه ها اين چيزا پيش مياد ولى از اينکه اينقدر بىحواس بودن که بذارن کودک مهاجم هنوز دو دقيقه نشده دور و بر طعمهاش بچرخه و گازش بگيره دوباره، عصبانيم ميکنه. شايد موقعش اه که کمى خشتک محترمشون رو بکشم رو سرشون.
هاج و واج
ماشين رو به سمت رودخونهاى که از کنار جاده رد ميشد هدايت کرديم و پياده شديم، سبزى نو و بهارى همهى دشت رو پر کرده بود،آدمها پياده شده بودند و از منظره لذت ميبردن. به خانمى که کنارم ايستاده بود و هيچ نميشناختمش، گفتم شبيه منظره هاى راه شيراز-بوشهره… يهو نگاهم افتاد به مجموعه ساختمانهاى بلندى که روبروى ما ، اون دور، بالاى تپّه، ديده ميشدن. يکيشون ناگهان فرو ريخت، بعد بعدى و بعد بعدى…آجر پاره بود که از شيب تپّه سرازير ميشد سمت رودخونه، همه هاج و واج مونده بودن، بعد ماشين ها بود که پرت ميشد پايين، چند تا جوون شيب رو گرفتن که برن به سمت محل حادثه، عصبانى شدم از حماقتشون ولى کارى نميتونستم بکنم، پيرمردى که نزديکم ايستاده بود، يهو عزم کرد که بره، گفتم: آقا، نرين، خطرناکه…فرياد زد: چى چى رو نرم، مثل تو وايسم دست رو دست بذارم دختر جون؟نمىفهمى؟ ايرانمون داره رو سرمون خراب ميشه، نمىفهمى؟
پريدم از خواب…
پريدم از خواب…
پاييز
بارونى که ديشب زده، هوا و زمين و دار و درخت و علف ها رو سرشار از طراوت کرده، اين شد که امروز به جاى دويدن تصميمم به راه رفتن شد…بوى پاييز همه جا رو برداشته،رنگها و هواى پاييزى مستت ميکنن، برگهايى که امروز جمع کردم، خيسى بارون ديشب رو با خودشون آوردن تو خونه…
در به در شنيدن اين ترانه ام: پاييز آمد، در ميان درختان، لانه کرده کبوتر، از تراوش باران ميگريزد…
هر سال پاييز در به در شنيدنشم و پيداش نميکنم…
…
بچه هايى که بزرگ شدنشون رو نميبينى، مدارک روشنى هستند به سالهاى دوريت. امروز فيلم يکيشون رو ديدم و هاج و واج موندم از اين همه سالى که گذشت …
…
در به در شنيدن اين ترانه ام: پاييز آمد، در ميان درختان، لانه کرده کبوتر، از تراوش باران ميگريزد…
هر سال پاييز در به در شنيدنشم و پيداش نميکنم…
…
بچه هايى که بزرگ شدنشون رو نميبينى، مدارک روشنى هستند به سالهاى دوريت. امروز فيلم يکيشون رو ديدم و هاج و واج موندم از اين همه سالى که گذشت …
…